من دختر بدیم

669 36 2
                                    

#پارت59

هلن دیگر گوشی به حرف های دیان نداشت
تمام ذهنش هنوز حول بوسه ی ناگهانی دیان میچرخید
چشمان خمارش گویای همه چیز بود: هلن؟
کجا سیر میکنی؟
هلن عاشق و مجنون دیان نبود، حتی هنوز با توجه ب اتفاقات امروز مطمئن نبود چقدر از او خوشش میاید
درواقع در ذهنش عقلش ب او هشدار میداد که دیان برایش خطرناک‌است
مخصوصا با نوع روابط مورد نظرش؛ که خود به تنهایی ترس را در دل هلن می‌انداخت
اما هلن چیزی فراتر از دختر لوس و دائما مردد و پیروی دیگران بود
دختری که در حال حاضر در کارگاه نقاشی دیان با تمام عصبانیتش به تنها چیزی که میتواند فکر کند سکس کردن و لمس کردن تن داغ و تحریک کننده ی بدن دیان است!
هلن دختر بدی بود؟
قطعا!
خودش از جوابی ک به خود داده بود لبخند زد و ارام ارام دکمه های لباسش را باز کرد
چشمان دیان متعجب شد و کم کم جایش را برق شیطنت گرفت: خدای من!
تو انقدر هورنی شدی که حتی عصبانیتت از من هم فراموش کردی؟
هلن ادم دیگری شده بود
ادمی کاملا متفاوت با هلن تو سری خور و سرکوب شده: نه!
میخوام یادت بدم یه رابطه ی معمولی چطوریه!
تحکم و اطمینان در صدایش موج میزد
لباسش روی کف چوبی افتاد و لباس زیر ستش نمایان شد
لباس زیرش به رنگ سبز تیره بود که رویش را تور های مشکی میپوشاند
دیان بدن دختر های زیادی را دیده بود، حتی به جرئت از بدن هلن جذاب تر و سکسی تر
اما در آن لحظه در کارگاهش هلن توانسته بود انقدری دیان را تحت تاثیر قرار بدهد که دیان با دو قدم بزرگ خود را ب او برساند: جدی؟
میخوای یادم بدی؟
دستش کمر برهنه ی هلن را چنگ زد و خیره در جشمانش سرش را در گردن هلن فرو بردو مشغول بوسیدن گردنش شد: منظورت یه چیزی شبیه ب اینه؟
هلن لب هایش را روی هم فشرد و سعی کرد جلوی دیان خود را نگه دارد: نه فکر کنم بلد نیستیا
دیان در گردنش خندید: راست میگی
بلد نیستم!
هلن را هل داد و به دیوار چسباند
بدن داغ هلن از خنکی دیوار لرزی کرد و لب هایش میان لب های دیان اسیر شدند
با تمام توانش همراهی‌اش میکرد و مزه ی لب های دیان را با وجودش میچشید
طعمی مثل بهترین قهوه در کافه ی مورد علاقه‌اش در پاریس و بهترین شرابی که تا کنون چشیده بود را میداد
دیان از او جدا شد و خیره ب نفس نفس های هلن گفت: من فقط یه راه بلدم
که خودم یادت میدم!
و قبل از اینکه هلن کوچیک ترین کاری بکند شلوارش بود که پاره شده روی زمین پرتاب شد و دست دیان روی کون گردش قرار گرفت
سرش کنار گوش هلن بود: بزار ببینم باید چیکار کنم ک جنابعالی خوشت بیاد
فشار دستش را زیاد کرد و تقریبا هلن را از باسنش بلند کرده بود و روی نوک پنجه وادار ب ایستادنش کرده بود
فشار دست دیان روی کصش تنها چیزی بود ک هلن میتوانست ب ان فکر کند
بدن دخترک هورنی انقدر سریع واکنش نشان داد که بخشی از دست دیان که زیرش قرار داشت از اب شهوتش خیس شد: اوه اینجا رو!
من هنوز لباس زیرتم در نیاوردم و تو مثل یه هرزه خیس شدی؟
هلن ب نفس نفس افتاده بود و در کمال تعجب مشکلی با تحقیر شدن از سوی دیان در این حالت نداشت
درواقع تنها چیزی ک رویش تمرکز کرده بود نبض زده های بدنش بود
نمیخواست کم بیاورد و با همه ی بی جونی اش چنگی ب کمر دیان زد: هی تو..بهت..ره سریع تر منو راض..راضی کنی
دیان قهقه زد و مشغول گاز گرفتن از سرشونه اش شد: عا عا!
اینجا بحث بحث یادگیریه نه راضی کردن
حالا خوب ب درسات توجه کن
دستش را از زیر باسنش کشید و قبل از انکه هلن از شدت شهوت کف زمین بیوفتد گردنش را محکم گرفت
و تقریبا اورا با فشار بر روی گردنش ب دیوار ایستاده نگه داشت

FingersTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang