اما کیه؟

363 17 0
                                    

#پارت81

نفس های عمیق و پر صدا میکشید و قطرات درشت عرق روی پیشانی اش جلوه میکرد
اِریس هم دست کمی از او نداشت
با خستگی کنج اتاق نشسته بود و خیره به دخترک هذیان گو شده بود که زیر لب به تمام آن کفتار ها و شغال ها ناسزا میداد
مطمئن شده بود این دختر چیزی میداند
و با هشداری ک گلایل درباره ی زیرابی رفتن توما به او داده بود نمیتوانست از کنار اطلاعات این دختر بگذرد
ناسزاهای دخترک نشان از عذاب هایی بود که کشیده بود اما چیز عجیبی نبود میدانست مجموعه کار های کثیف تر و خطرناک تر از این هم کرده بود و برایش جای تعجب نداشت
اما هرکاری کرده بود نتوانسته بود چیزی از زیر زبان دختر بیرون بکشد
جز چند نام که در خواب هذیان میگفت؛ توما_ اما_متیوس_ لنارد_ جرارد
اما را نمیشناخت اما چهار نفر باقی را خوب میشناخت
هرچه باشد جزو کسانی بود که به جرارد و لنارد و متیوس پیر سرویس میداد
مردد شده بود که شاید اشتباه کرده و این دختر فقط بخاطر ترس از توما غش کرده بود و یا زیر شکنجه های سه شغال به این حال افتاده بود
سرش درد گرفته بود از شدت فکر کردن و این پازل یک قطعه ی حل نشدنی داشت؛ اما!
پاسکال بیرون در منتظرش بود
پرونده ی دخترک را در دست داشت و هنوز هم نزدیک اِریس از ترس بدنش را منقبض میکرد: چی..چیزی ک..خواسته...خواسته بودین
پرونده را نگاهی کوتاه انداخت
چیز جدیدی به دانسته هایش اضافه نمیشد
پاسکال عزم رفتن کرده بود که با صدای اِریس وا رفت: کجا؟ گفتم میتونی بری؟
نفس هایش تند شد: نه ..بب...ببخشید
خسته تر از آن بود که همینجا خونش را بریزد: تو اِما میشناسی؟
یکی که همزمان با این دختره اومده باشه تو موسسه یا همون حدودا
چشمان پاسکال گشاد شد، فکرش را هم نمیکرد دوباره این نام را بشنود
آنقدر واکنشش واضح بود که اِریس را مشکوک تر کرد و تقریبا مطمئن شد چیزی‌ میداند: حرف بزن پاسکال!
پاسکال بی نوا با چشمان دو دو زده قدمی به عقب برداشت: از چی خانوم؟
من...من چیز...ی نمیدو...نم
اِریس پوزخند زد؛ سخن گفتن با زبان خوش با این جماعت معنا نداشت
خیزی سمتش برداشت و اورا به دیوار کوباند: حرف میزنی یا بفرستمت حالتو جا بیارن؟
پاسکال ترسیده نفس نفس میزد:خانوم لطفا...
اق..اقا بف..بفهمن زند...زنده نمیمونم
اِریس عقب کشید؛ مشکلش توما بود؟
دستی در موهایش کشید: ساعت هفت در پشتی منتظرم باش میبرما یه جای امن ک بتونی حرف
بزنی
در چشمانش خیره شد: و فکر پیچونده منم به سرت نزنه
وگرنه تا اخر عمرت ارزو میکنی مرده بودی!
پاسکال در ثانیه از میدان دیدش دور شد و اِریس را تنها گذاشت
هرچند تنهای تنها که نه
نگاهش به دیزی افتاد؛ مهمان کوچکش هنوز آنجا بود
دیزی را به طبقه ی بالاتر و داخل اتاق شخصی اش برد
محض احتیاط دستانش را بست هرچند بخاطر دوز داروها و دردی ک داشت بعید میدانست به این زودی به هوش بیاید
هنوز کمر صاف نکرده بود که صدای توما امد: این هنوز اینجاست؟
سعی کرد لحنش بیخیال باشد: اره یکم حالش جا بیاد میفرستمش بره
توما به دیوار تکیه زد: چیزی هم میدونست؟
پس توما هم شک کرده بود!
شانه بالا انداخت: نه حق با تو بود
اشتباه کرده بودم
فقط یه جنده ی ترسیده بود
نگاه توما مردد روی دخترک میچرخید: چیه خوشحال نشدی؟
لبخند تصنعی زد: چرا ک نه دیدی حق با من بود؟
دخترک شروع به ناله کرد و باز زیر لب اسم منحوس اِما را اورد
توما لحظه ای مضطرب اِریس را نگاه کرد: چیزی گفت؟
اِریس اخم کرد: نه بش دارو زیاد دادم
داره هذیون میگه
دکتر فرستادی بالای سر گلایل؟
توما خیره اش شد و پس از مکثی گفت: دکتر همون حرف قبلیو زد بم
اخم هایش توی هم گره خورد
خرفت پیر!
نگاهی نا مطمئن به دخترک انداخت؛ نمیخواست اورا پیش توما تنها بگذارد اما ماندنش هم اورا مشکوک تر میکرد
توما تیز بود و منتظر فرصت برای خنجر زدن
میدانست پای خودش ک در میان باشد از به چاه انداختن هیچکس هراسی ندارد
سری تکان داد و خارج شد: گلایلو میبرم حالش عوض شه!

FingersTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon