#پارت75
خونسردی اش را دوباره به دست اورد: خب که چی؟
بوفور به وضوح شوکه شد؛ انگار اِریس خلاف تصورش رفتار کرده بود: میدونید که مادام اگر بفهمن چه کسایی دارن ازشون دزدی میکنند برای شما خوب نیست؟
داشت اورا تهدید میکرد؟
پوزخند زد، بوفور هنوز اِریس دیوانه را نمیشناخت که این گونه حرف میزد: چه بلایی میخواد سرم بیاد؟
بوفور ناچارا اخرین کارتش را برای شکستن دیوار دفاع اِریس رو کرد: اوه مادام سر شما که نه
اما برادرتون....
اِریس خیز برداشت و قبل از آنکه مردک چاق حرفش را تمام کند اورا به ماشین گران قیمتش کوباند: دهنت حرف اشتباهی نزنه!
بوفور خندید؛ نقطه ضعفش را فشار داده بود
دسا هایش را بالا برد و مسالمت آمیز گفت: مادام هیچ نیازی به خشونت نیست میتونیم جور دیگه این مشکل رو حل کنیم
اِریس چشم ریز کرد و عقب کشید: میشنوم!
مردک چاق کمر صاف کرد: میتونیم بریم جای دیگه صحبت.....
میان حرفش پرید:میشنوم
به او اعتماد نداشت و ممکن نبود با او جایی برود
بوفور خیله خوبی گفت و یقه ی کتش را صاف کرد: من از شرایط برادرتون اگاهم
نگاهی به اِریس کرد تا واکنشش را ببیند سپس حرفش را مزه مزه کرد: چیزی به موسیو بنوا و مادام بنوا نخواهم گفت
حرف های مرد بوی مکر و حیله میداد، اِریس مکار دروغ را از بر بود: بیشتر حرف بزن
مرد صندوق ماشینش را تکیه ی دستش کرد؛ گویا پاهایش توان حمل هیکل بشکه مانندش را نداشت: به مادام بنوا میگم که یه دزدی ساده بوده و براش کارت جدید گرفتم
تفهیمی به اِریس نگاه کرد: شماهم دیگه از پول های مادام استفاده نمیکنید!
اِریس قهقه زد : هی خوک زشت اخرین کسی که به من دستور داد و تهدیدم کرد حتی قبر هم نداره
فکر نمیکنی باید روی حرفات بیشتر فک کنی؟
دروغ میگفت!
اِریس به وضوح به بوفور دروغ میگفت و خودش هم خوب میدانست اگر در این شرایط دشمن بزرگی بنام ادموند بنوا هم به دشمنانش اضافه شوند کارش تمام است
اما نمیتوانست ضعف نشان دهد!
مخصوصا وقتی پای برادرش در میان بود
بوفور دستکش هایش را از دست خارج کرد: مادام صبور باشید!
تمام هزینه های برادرتون رو شخصا پرداخت میکنم
اخم های اِریس درهم کشیده شد؛ این مردک بی شرم قصد داشت اورا بخرد؟
پاشنه ی بلند کفش مسخره اش اسلحه ی خوبی بود و مطمئنا اگر میخواست میتوانست در کسری از ثانیه گلوی بوفور را سوراخ کند: اوه موسیو
اینجا جنده خونه نیست و منم اون جنده ای نیستم که بخوای با اون دیک حال بهم زنت باعث ایدز گرفتنم بشی
کفش را در دست گرفت: حرف آخری نداری؟
بوفور ترسید؟
البته که ترسید، اِریس را نمیشناخت اما دیوانه و شرور بودنش زبان زد بود و به خوبی میدانست با یک بیمار روبه رو است: خدای من
کفش به سمتش پرتاب شد و شیشه ی ماشین را خورد کرد: اه کفش مسخره قرار بود بره توی گردنت
کفش دیگرش را از پای دراورد و بوفور رنگ پریده گفت: مادام چیکار میکنید؟؟؟؟
اشتباه متوجه شدین
اِریس ریشخند زد: مردک ابله فکر کردی من نمیفهمم این پیشنهادت برای چیه؟
در عوضش از من میخوای روی کرم بی مصرفت بالا پایین شم
و این خیال باطلیه چون همین الان برات میبرمش
بوفور حالا پشت ماشین پناه گرفته بود و کفش دیگر اریس شیشه ی جلوی ماشین راهم شکسته بود: این حال بهم زنه!
مادام من چنین قصدی ندارم در عوضش از شما یه لطف میخوام!
اِریس کفش دیگری نداشت و مجبورا گوش داد: چه لطفی؟
جناب وکیل که تازه نفسش بالا امده بود پاسخ داد: در خصوص مادام بنوا هلن!
هلن؟
اورا با نام کوچک صدا میکرد؟
لبانش به خنده بازشدند: اوه پس تو میخوای هلن روی کرم لای پات بالا پایین شه؟
میخوای من کمکت کنم؟
بوفور از شرم این مکالمه ی نادرست اب شد: خیر
خدای من
اریس به او نزدیک شد: ینی میگی نمیخوای با بنوا کوچولو بخوابی؟
بوفور لبخند کوچکی زد: البته
اوه نه منظورم اینه البته که نه!
اریس عقب کشید، خطر از او رفع شده بود
برایش ذره ای مهم نبود این مردک مریض چه بلایی ممکن است سر هلن بیاورد
درواقع اگر اورا میکشت اریس خوشنود میشد: بیشتر راجب لطفی که میخوای توضیح بده!
بوفور با عصبانیت به شیشه های خورد شده و پاهای برهنه ی اریس خیره بود: وقتی موقعیتش مناسب شد از شما میخوام کاری رو انجام بدین و شمام انجام میدین
در عوض تمام هزینه های برادرتون رو تقبل میکنم!
اِریس محکم گفت: گلایل
هرکاری که باشه حتی کشتنش هم انجام میدم اما میخوام گلایل هم درمان بشه
بوفور کفش های اریس را از داخل ماشین بیرون کشید و جلوی پایش گذاشت: فکر میکردم پزشک های خوبی در اختیار دارید
اوه مواظب باشید شیشه داخلشه
اریس کفش هارا پوشید: مشکلی نیست
اگه این معامله رو میخوای گلایل هم شاملش میشه
بوفور سر تکان داد: بسیار خب
تا با شما تماس بگیرم اقدامی نکنید و دیگه هم از اون کارت استفاده نکنید
نگران هزینه ها نباشید
اریس دستش را جلو اورد و بوفور خندید: اوه خدای من
من با شما دست نمیدم
اریس ابرو بالا انداخت: چطور؟
همانطور که به ماشینش نزدیک میشد گفت: شنیدم نباید با شیطان دست داد!

VOCÊ ESTÁ LENDO
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...