#پارت36
به پیشنهاد فلور همان میز تیره را انتخاب کرد و میز چرخدار سرو هم دیان به هر زوری بود میخواست بگیرد
موقع انتخاب صندلی که رسید دیان مانع هلن برای انتخاب شد: عمرا!
خودم سفارش دادم میارن
هلن مشکوک پرسید: کی؟
توکه همش داشتی بازی میکردی
دیان نگاه معنا داری به فلور انداخت: اینجا سلیقه ی منو میشناسن
فلوریا متعجب سری تکون داد و لب زد: مطمئنی؟
دیان توجهی نکرد و آرنج هلن را سمت خود کشید
هلن بخاطر کفش های مزخرف پاشنه دارش تعادل را از دست داد و در فاصله ی نزدیک به دیان با تکیه به او خود را نگه داشت
میتوانست بوی شکلات و عطر دیان را حس کند
دیان همیشه بوی شکلات میداد!
دست دیان روی کمر داغ هلن نشست و سرش پایین تر امد
هلن خشک شده و قلبش برعکس با تمام سرعت میتپید
دیان با لبخند کج کنار گردنش گفت: وایسیم همینجا؟
هلن خجالت زده عقب کشید که کفش خیانت کارش اورا پخش زمین کرد: اه لنتی!
دیان روی زانو هایش خم شد و با تفریح به دختر دستو پا چلفتی نگاه کرد: ببینم؟ میتونی سری بعدی اینوری بیوفتی؟
هلن ادایش را دراورد که باعث درهم شدن اخم های دیان شد
انقدر سریع تغییر حالت داد که برای لحظه ای هلن نام خود را هم فراموش کرد
انگار نه انگار این همان دیانی بود که لحظاتی پیش روی ان میز کوچک سوار شده بود
هُل کرد و مضطرب گفت: نه منظورم اینه ک
اره میتونم اینوری هم بیوفتم
دیان دست به سینه ایستاد: خب؟!
منتظریم!
متعجب شد؛ دیان واقعا از او میخواست خودش را دوباره بیاندازد؟ فقط چون ادای اورا در اورده بود؟
نمیدانست برای چه انقدر از دیان ترسناک حساب میبرد
اما هرچه که بود باعث شد این بار به سمت چپ خود را جلوی افراد حاضر در فروشگاه به زمین بیاندازد و پایش پیچ بخورد
فقط برای اینکه از تیغ نگاه ناراحت و عصبانی دیان رها شود
دیان کمی خیره اش شد و هلن در ثانیه اشک در چشمانش جمع شد
برای چه خود را زمین انداخت؟
دیان چه کاره ی او بود که حق داشت به او امرو نهی کند؟
او هرکس را که دلش میخواست مسخره میکرد
فلور با دلسوزی تلاش کرد جو سنگین را بشکند: هی فککنم پیچ خورده!
بیا کمکت کنم
هلن لب هایش را گزید تا مبادا گریه کند اما به محض ایستادن و حس کردن درد پایش دوباره از دست دیان حرصی شد
دیان اما به کنارش امد و بازویش را گرفت و بخش زیادی از سنگینی هلن را روی خود انداخت: دست پا چلفتیِ خنگ!
دیان هلن را حتی از خودش هم بهتر میشناخت
با یک نگاه هم میتوانست تشخیص دهد که هلن چه روحیات و خلقیاتی دارد
کمکش کرد روی یکی از صندلی ها بشیند و جلوی صندلی زانو زد و پایش را بررسی کرد: یکم پیچ خورده که زود خوب میشه
هلن که هنوز گیج از کار خود و حرصی از دیان بود تشر زد: خودم دکترم!
دیان لب کج کرد: حالا چجوری میخوای بری تخت انتخاب کنی؟
و به طبقه ی بالا اشاره کرد که پله های زیادی داشت
هلن گفت: تخت نمیخوام
اما قبل از اینکه فرصت گفتن چیز دیگری را داشته باشد جسم سبکش در هوا معلق شده بود: فکرشم نکن
ادمای بی تخت میان رو تختای یکی دیگه میخوابن
ما نمیخوایم اینو
هلن دست به لباس دیان بند کرد:دیان چیکار میکنی؟
دیان هلن را در اغوشش جابه جا کردو از پله ها بالا رفت: هیسس
نمیخوای که بندازمت!
و دستانش را برای ترساندش شل کرد و جیغ هلن را بلند کرد: نهههه
خندید و دوباره دستانش را محکم کرد: نگران نباش
هلن سر تکان داد و تازه متوجه شد بخاطر کشیدن لباس دیان اکنون میتواند چیز زیر لباسش هم ببیند
البته چیز ها!
خجالت کشید و لبخند احمقانه ای زد و سعی کرد زاویهاش را جوری تنظیم کند که به چیز های بیشتری اشراف داشته باشد
صدای خنده ی دیان امد: داری چیکار میکنی؟
بی حواس گفت: دارم چیزتو میبینم
هینی کشید و روی دهانش کوبید
دیان با قهقه اورا روی تشک سفید رها کرد
هلن از خجالت و شرم سرخ و بدنش گرم شده بود
در ذهنش فکر های عجیب و ضدو نقیضی میگذشت و حس میکرد هربار که دیان اورا نگاه میکند میتواند فکر هایش را بخواند

ESTÁS LEYENDO
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...