#پارت79
دیان!
هلن در ذهنش سر او جیغ میکشید
چطور میتوانست؟!
نزدیک بود گریه اش بگیرد وقتی شنید ات دو نفر با هیجان میگویند: اره نشونمون بده!
صدای خنده ی دیان امد و شدت ویبره بالا تر رفت: حتما نشونتون میدم
ولی وقتی تموم شد!
نفس راحتی کشید و بدنش را شل کرد
لحظه ای چشم بست و روی لرزش ویبراتور متمرکز شد
دیوانه کننده بود و تمام فشارد تلاشش برای ساکت بودن صرف میشد
_هی مک این صدای ویبره ی چیه؟
+نمیدونم گوشیه من که نیست
_گوشیه ی منم نیست از اون پشت میاد
نزدیک بود سکته کند
دیان هرلحظه اورا در بدترین شرایط ممکن میگذاشت و عین خیالش هم نبود
آنقدر تحت فشارو اضطراب بود که کنترل صدایش هم کمی از دستش خارج شده بود: هی بچه ها کجا؟
صدای دیان بود!
و یکی از افرادی که پاسخ داد: صدای ویبره شنیدیم گفتیم ببینیم چیه
میتوانست کفش های دیان را تشخیص دهد ک جلویش ایستاده بود: گوشیه دوستمه
خوشم نمیاد بی اجازه سرک بکشین
مطمئن نبود قطرات روی صورتش اشک است یا عرق
و آب دهانش هم بخاطر گگ مسخره روی سینه هایش را خیس کرده بود و حسابی کلافه اش کرده بود
ویبراتور متوقف شد: خوش میگذره؟
گیج شد؛ دیان با او بود؟
صدایی عصبانی از خود دراورد: هیشش نمیخوای ک بقیه بفهمن داری اون زیر بگا میری
میخوای؟
از بگا رفتنش عصبانی نبود!
از اینکه بعد از این همه دردسر ویبراتور در لحظه ی اوجش متوقف شد عصبانی بود!!
نفس های بلند میکشید و تنش برایش سنگین بود: اروم باش هلن
تو دختر قوی ای هستی
از پسش بر میای. یادت باشه قانونمونو
لذت ببر!
لذت ببرد؟ چطور میتوانست
در این شرایط
اگر هم میتوانست درست در نقطه ی اوجش دیان آن لرزش لعنتی را قطع میکرد
میترسید میلیمتری تکان بخورد و کسی آن اطراف متوجهش شود
بخاطر پارچه ی رویش حتی درست نمیدید ایا کسی دورش هست یا نه
ویبراتور دوباره به کار افتاد و هلن دستانش را مشت کرد
نمیفهمید چطور در این شرایط میتواند لذت ببرد
چشمانش روهم می افتاد و نفسش سخت بود
تمرکز کن هلن!
به خود تشر زد تا اینبار قبل از قطع شدن ویبراتور بتواند بیاید
نوک سینه هایش سفت شده بود و لرزش ویبراتور روی حساس ترین نقطه اش؛ دقیقا کلوریسمش در عین حال بهترین و بدترین چیزی بود ک تجربه کرده بود
ویبراتور دوباره قطع شد!
قبل از اینکه هلن بخواهد یا بتواند اعتراض کند با بالاترین شدتش شروع به کار کرد
نمیتوانست خود را نگه دارد
صدای آهنگ دور ورش بلند شد
آهنگ گذاشته بودند؟
آنقدر سرش گرم بود حتی متوجهش هم نشده بود
اهمیتی نداشت تنها باعث شد هلن ازادانه و بدون توجه ب جمعیتی ک ممکن بود متوجهش شوند ناله کند و سرش را به عقب فشار دهد
آنقدر با شدت ارضا شده بود که حتی توان نداشت چشمانش را باز کند
سرش روی شونه هایش کج شده بود و امیدوار بود دیان هرچه سریع این مزاحمان را بیرون کند و به او برسد
دیان خبیث!
هنوز از او عصبانی بود
اما نمیتوانست منکر لذتش شود
نمیدانست چقدر صدای اهنگو گفت و گو و خنده اطرافش ادامه پیدا کرد اما چشمانش با برداشته شدن ملافه از رویش باز شد: سلام بیبی
دیان سرحال و خوشنود از کارهایش نگاهش میکرد: خوبی؟
اخم کرد
دیان میدانست چقدر به حمایتش نیازمند است
دور ورشان کسی نبود تنها صدای افراد اشنا از آشپزخانه می امد
مغزش توانایی تفکر نداشت
دیان دستان و پاهایش را باز کرد
آنقدر بی حس و دردآلود بود که اگر دیان اورا نمیگرفت پخش زمین میشد
در آغوشش گرفت و روی تخت عزیز کرده اش خواباند
دست برد و آن گگ کوفتی را از دهانش بیرون کشید
فکش به طرز وحشتناکی درد میکرد
آرام گریه کرد: هیشش هلن
تو عالی بودی
در چشمان هلن خیره شد و رد اشک هایش را بوسید
تکرار کرد: تو اونجا بین اون همه جمعیت عالی بودی هلن
میفهمی؟
یه چیز ناب
یه تجربه ی تکرار نشدنی

STAI LEGGENDO
Fingers
Storie d'amoreدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...