#پارت5
صدای در
لحظه ای قطع نمیشد
صدایش مانند ناقوس مرگ بود
ممتد و پیوسته انگار عمدا به این نحو بر در زده میشد
هلنِ نیمه خواب که دیشب پس از پذیراییه حسابی از خودش اکنون اصلا تواناییه درک کامل اتفاقات را نداشت
مغزش به عبارتی هنوز خواب بود
صدای در اما قطع نمیشد
روشنایی نور چشمش را میزد
پتویش را روی سرش انداختو با غرغر زیاد به سمت در رفت
پشت در چهره ی آشنایی با موهای نقره ای ایستاده بود
هلن در لحظه میدانست که اورا می شناسد اما انقدر فکرش در تخت خواب نرم و گرمش میچرخید که نمیتوانست به خاطر بیاورد این چهره ی آشنا کیست
صدایش پر هیجان بود و برای گوش های هلن زیادی بلند: هی تازه وارد!
چطوری؟؟؟
میدونی چقد در زدم؟
این ساعت هنوز خواب بودی؟
چرا قیافت اینجوریه؟
خندید:خدای من فکر کنم تو حاصل رابطه ی تخت با انسانی
موهای مشکی رنگ هلن ژولیده و گره خورده بودند و پتوی دورش نیز اورا زیباتر نشان نمیداد
دختر نقره فام لحظه ای سکوت نمیکرد ولی بعد از اینکه فهمید هلن تماما خواب است و تنها چشمانش باز هستند با فشردن دستش رو در گفت:میتونم بیام تو؟
و منتظر پاسخ هلن نماندو داخل خانه ی نقلی شد
راهروی تنگ بعد از در باعث شده بود فاصله ی هلن و دیان آنقدری کم شود که دیان بوی الکل را حس کند
ابروهایش از تعجب بالا پرید و نگاه به هلن کرد که بنظر میامد خواب کمی از سرش پریده باشد: دیشب مست کردی؟
دخترک پتو پیچ شده نامش را به یاد آورد: تو دایانی!
دیان بر پیشانی اش زد و با حالتی که انگار دارد برای دختر سه ساله توضیح میدهد گفت: نه دختر جون من دیانم!
دی یان
هلن با تعجب پرسید: چرا اومدی تو
دیان ارام خندید: تازه یادت افتاد روشن شدی؟
و راهش را از راهروی تنگ به داخل هال خانه باز کرد
خانه در یک کلمه افتضاح بود
به معنای واقعی
بطری های شراب زیادی روی میز پایه لق
کابینت های باریک
کف پر از کارتن خانه دیده میشدند
هلن پتو را از دورش باز کرد، قید خواب را باید میزد
مهمان سرزده اش انگار بیش از حد پرو بود. پتو را وسط راهروی تنگ رها کرد و طلبکار جلدی دیان ظاهر شد: تو نمیخوای بری بیرون؟
دیان خندید: با این حال تو
راستش جدی فکر میکنم به کمکم نیاز داری
دست هایش را روی شانه ی هلن گذاشت: نظرت چیه تا تو میری صورتتو با اب سرد بشوری من برات محلول ضد خماری درست کنم هوم؟💜ووت و کامنت فراموش نشه💜

CZYTASZ
Fingers
Romansدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...