۶.تازه‌وارد

1.5K 259 30
                                    


د.ا.د میشل: زمین زیر پام خالی شد و با یه جیغ ممتد سقوط کردم. روی زمین افتادم. با باز کردن چشم‌هام اولین چیزی که دیدم یه جفت چشم سبز بود. اون قدر واضح و درخشان که انگار از بین ابر خاک، نور ساطع می‌کرد. یهو نفسم تنگ شد.

این‌ها... چشم‌های ناتانه! خاک رو چنگ زدم. قلبم داشت از دهنم بیرون می‌زد. نکنه مُردم؟ آره حتماً بر اثر سقوط مُردم و ناتان اومده انتقامش رو ازم بگیره. کم مونده بود دوباره بیفتم بمیرم که خاک شروع کرد به فروکش کردن. هوا صاف‌تر شد و قیافه‌ی صاحب چشم‌ها معلوم شد. اون اصلاً شبیه ناتان نبود. موهای قهوه‌ای بلند و فرفری داشت. لباس نظامی آزادی‌خواه‌ها تنش بود و با ترس یه چیزی رو توی مشتش فشار می‌داد. عضلاتم از شدت آرامش یهو شل شدن. آخیش! مثل این که هنوز زنده‌ام! این ناتان نیست. یکهو چشمم به چند نفر دیگه افتاد که کنارش نشستن. داد زدم و سربازها رو صدا کردم. یه نگاه به تفنگ‌هاشون انداختم که جلوی پاشون بود. سریع سلاحم رو درآوردم و طرفشون گرفتم. چشم سبزه بهم پوزخند زد. صورتم از خجالت داغ شد. حرکتم خیلی بچه‌گانه بود. اون‌ها حتماً فشنگ تموم کردن و اِلّا تا حالا من رو به رگبار بسته بودن.

وقتی داشتن می‌بردنشون، اونی که چشم‌های ناتان رو داشت مشتش رو باز کرد.‌ یه صلیب رو توی مشت گرفته بود. یه صلیب فلزی کوچیک که به گردنش آویزون بود.

به قلعه رسیدیم و من رفتم تا گزارش اُسرای جدید رو بدم. دم دفتر فرمانده رسیدم و در زدم. صدای «بیا تو» گفتنش رو شنیدم و داخل شدم. سلام نظامی دادم. برام سر تکون داد و دعوتم کرد که بشینم. نشستم و گفتم: «قربان ما پنج نفرشون رو بازداشت کردیم.»

-«خیلی خوبه سروان ایوانووا! تعداد زیادی ازشون باقی نمونده بود. بقیه رو هم باقی مأمورها خیلی زود پیدا می‌کنن. همین امشب تیربارونشون می‌کنیم!»

دهنم باز موند. فکر کنم اشتباه شنیدم. دوباره پرسیدم: «چی فرمودید؟ کِی؟»

-«امشب!»

-«ا... اما... قربان، من فکر می‌کردم... یعنی توی پایگاه مرکزی این طور به ما آموزش داده بودن... که سربازهای اسیر محاکمه می‌شن و بعد براساس رأی دادگاه به زندان یا...»

با دیدن قیافه فرمانده صدام مدام آهسته‌تر شد تا این که به کل خاموش شد.

فرمانده داشت نیشخند می‌زد. نگاهش تمسخرآمیز بود. به علامت تأسف سر تکون داد و گفت: «خیلی متأسفم سروان! شما سوابق درخشانی توی پایگاه مرکزی دارید. مثل تمام سروان‌های ما آموزش‌های ویژه‌ی تک‌آوری دیدید. اما این جا با پایگاه مرکزی فرق داره. کسی منکر توانایی‌های شما نیست اما اگر می‌خواید خدمت کنید باید چیزهای دیگه‌ای هم یاد بگیرید. این‌ها یه مشت آشوب‌طلب‌ و قاتل‌اند که سربازهای بی‌گناه ما رو به جُرم خواستن آزادی و برابری قتل‌عام کردن. حکمشون از نظر همه ما کاملاً مشخصه. اون‌ها قاتل‌اند و باید تقاصش رو هم پس بدن. چشم در برابر چشم!»

Freedom of SinWhere stories live. Discover now