۱۳.ساهوکو

1.4K 270 27
                                    


فلش بک (۳ سال پیش)

یه نفر با یه لهجه‌ی عجیب اما آشنا صدام کرد: «هی هری!»

برگشتم و ساهوکو رو دیدم. موهای صاف، براق و مشکیش رو بافته بود و روی سرش جمع کرده بود. اندام ظریف و باریکش توی یونیفرم خاکیش گم بود و بزرگ‌ترین لبخند همه‌ی عمرش روی لبش خودنمایی می‌کرد. لبخندش به قدری بزرگ بود که چشم‌های بادومی تنگش دیگه حتی دیده نمی‌شدن.

با لبخند گفتم: «سلام ساهوکو!»

-«اومدم باهات خداحافظی کنم.»

در حالی که روی یکی از جعبه‌های انبار می‌نشستم، پرسیدم: «پس قبولت کردن؟»

-«آره! بالاخره! امممم... روی نارنجک‌ها ننشستی؟»

با بی‌خیالی شونه بالا انداختم: «من روی گلوله‌ی آر‌پی‌جی هم نشستم، که چی؟»

بلند بلند خندید. باز چشم‌هاش محو شدن. ازم پرسید: «تو کی می‌آی؟»

-«دو ماه دیگه هجده سالم تموم می‌شه. اون وقت اجازه دارم توی ارتش ثبت نام کنم.»

خنده‌اش رو خورد و به من خیره شد. مردّد بود. با کلافگی روی زمین ضرب گرفت.

پرسیدم: «چیه؟»

-«مطمئنی می‌خوای وارد ارتش بشی؟ من فکر نمی‌کنم با حمله‌ی مستقیم و رو در رو به توسعه‌طلب‌ها، بتونیم کاری از پیش ببریم.»

-«خوب... نمی‌شه هم دست روی دست گذاشت و کاری نکرد که، می‌شه؟»

دستش رو توی جیبش کرد و یه سنگ سیاه بیرون آورد. به طرف من درازش کرد. گرفتمش و با کنجکاوی براندازش کردم: «علامت یه دست روشه؟»

-«دست سفید عدالت!»

-«چی؟»

-«من نمی‌خوام به ارتش ژاپن بپیوندم هری! می‌خوام به این گروه بپیوندم.»

لحنش جدیه و نگرانیش کاملاً مشهوده. من رو هم نگران می‌کنه. آب دهنم رو قورت دادم: «چه گروهی هست؟»

-«اون‌ها چریک هستن. علیه توسعه‌طلب‌ها کار می‌کنن. بیش از این نمی‌تونم برات توضیح بدم. مگر این که...»

-«مگر این که چی؟»

-«...با من بیای.»

من فقط مات و مبهوت اون جا ایستادم و نمی‌دونم چی باید بگم؟ کجا برم؟ ساهوکو بهم نزدیک‌تر شد. اون حموم کرده. موهاش بوی شامپوی هلوش رو می‌ده. دست‌های بزرگ و زمخت من رو با انگشت‌های باریک و لطیفش گرفت. توی چشم‌هام خیره شد. تیره‌ترین و رازدارترین چشم‌های دنیا! هرگز نمی‌تونستی به اعماقش دست پیدا کنی.

-«با من بیا هری! من نمی‌تونم الان برات بیشتر توضیح بدم ولی این چیز بزرگیه. خیلی بزرگ! شاید آزادی دنیا رو بشه ازش خواست. ما هرگز با قربانی کردن نفراتمون نمی‌تونیم علیه دستگاه‌های پیشرفته‌ی آدم‌کشی توسعه‌طلب‌ها دوام بیاریم. اون‌ها بیشتر از یک گروه معمولی هستن. می‌بینی که هستن!»

Freedom of SinWhere stories live. Discover now