از اتوبوس پیاده شدم،دوایستگاه مونده بوده تا به خونه برسم،ولی نیاز داشتم یه کم قدم بزنم وکمی هم خرید کنم قبل ازاینکه برم سرکار.
همینطور که قدم میزدم تا به فروشگاه برسم به امروز فکر میکردم.
بعد از تموم شدن کلاس هام شماره جماروگرفته بودم تا بتونم بهش تکست بدم واز حالش باخبر بشم.نگران بودم،نگران هری که با حماقت هاش طرف اشتباه منو بیرون نکشه.وامیدوارم این فقط در حد یه نگرانی بمونه واون هیچ نخواد به بازی باهام ادامه بده.
وارد فروشگاه شدم یه سبد برداشتم وشروع کردم به خرید کردن،خب من زیاد بدرد خرید نمیخوردم.همیشه مامانم یا لوتی میرفتن خریدوالان واقعا یکی از اون زمان ها بود که ثابت میکردبه درد خرید نمیخورم.
گیج وایساده بودم وسعی میکردم یه چیز خوشمزه انتخاب کنم.قفسه پر بود از شیرینی ها و دونات ها،خوب یه دونات میتونه چیز خوشمزه ای باشه.
_ اوه پسر این دونات ها عالین نمیتونی بهتر از این هاروپیداکنی.
یکی از بسته های دونات روبرداشت ونشونم دادوبعد به صورت بامزه ای اون بسته روبه خودش چسبوند!
_ اوه...واقعا ممنون نمیدونستم کدومشون انتخاب خوبیه وخب دونات چیزیه که نقش مهمی داره وبد مزه بودنش ممکنه روزتو خراب کنه.
انگشت اشارمو به طرفین تکون دادم وبعدباخنده به سمت دونات هایی که توبغل اون پسره بود اشاره کردم.
خندید جوری که انگار هیچ چیز نمیتونه خنده اشو متوقف کنه.
_ من نایلم،نایل هوران میدونم اسمم عجیبه،وحتی فکرشم نکن به دونات های من توهین کنی.
_ لویی تامیلنسون.خوب قبل از عجیب بودن قشنگه.
_ممنون،چیز دیگه ای نمیخوای بخری؟من تمام خوراکی های خوشمزه اینجا رومیشناسم.
بهش یه نگاه انداختم،چشماش یخی بود یه آبی خاص،هی من یه مردم و واقعا نباید از من توقع رنگ های دقیق داشت،موهاش ریشه های قهوه ای داشت وبقیه اش بلوند بود وبه روبه بالا حالت گرفته بودن،یه شلوار جین مشکی یه تیشرت سرمه ای،وخب لبخندی که باعث میشد حس کنی تمام دنیا وایساده تا لبخند نایل روتماشا کنه.
_ نمیدونم نظر خاصی ندارم میخای یکم بیشتر بگردیم شاید چیزای خوشمزه بیشتری خریدم.
ماتمام فروشگاه رو گشتیم وخوب من چیزهای خیلی زیادی خریدم که اسم بعضی هاشون روحتی نمیتونستم تلفظ کنم.وخب مبنای خریدنشون هم غش وضعف های نایل براشون بود،بعضیاشون واقعا اشکمو در میاورد از بس بامزه بود.
خریدهاروحساب کردم وبانایل اومدیم بیرون،خب من یه کمی از پس انداز هامو داشتم،یه کار نیمه وقت داشتم که مشتری های خاص خودشو داشت،وپول خوبی برام میاورد پس یه شب خرید زیادبهم فشار نمیاورد.
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...