18

2.1K 236 33
                                    

گلوم میسوخت،سردرد بدی داشتم،تمام بدنم درد میکرد،تب ولرز واقعا باعث شده بود ضعیف بشم،تمام فشارهای جسمی وروحی این چند روز باعث شده بود اینجوری حالم خراب بشه.

ولی خب تمام این ها الان ازبین رفته بود،مگه میشد از بین نره؟وقتی اون پسر فرفری آروم اومده بود تا کمکم کنه؟مگه میشداز بین نره وقتی یه پسر با چشمای سبز آروم پاهاتو ماساژ بده وبخاد تبت رو پایین بیاره؟مگه میشدآروم بودن هری روببینی وبازم مریض باشی؟میشد عذاب وجدان تو چشماشو ببینی وبازم مریض باشی؟

وقتی لرز میکنی واون گیج میشه وبه جای هزاران کار عاقلانه ای که میتونه انجام بده احمقانه ترینش رو انتخاب میکنه.وچقدر این احمقانگی لذت بخشه وقتی لباسشو در میاره وباعث میشه با وجود تمام مریضی ات بازم نگات به تتو هاوعضله هاش باشه که  با هر حرکت چطوری تکون  میخورن.وبعد بدن لختمو میکشه تو بغلش تا گرم بشم،ومن لعنتی داغ میشم از بودنش.از لمس کردنش.

هری:لویی..نمیخام اذیتت کنم،من..زود میرم قول میدم..

لویی:باش،بذار آروم بمونم.

تمام این سال ها من فقط وانمود کردم که خوبم که همه چی عالیه،ولی امشب دیگه نه،امشب تمام دیوار ها،باور ها،صورتک هامو کنار گذاشته بودم،میخاستم خودم باشم.من میخاستم هری کنارم بمونه،بمونه تا از اون بدن گرم لذت ببرم،که منم بعد از سال ها با صدای تپیدن یه قلب زیر سرم بلند بشم.

هری یه دستشو از زیر دستم وکتف هام رد کرده ودورم حلقه کرده بود،ویه دست دیگش دورکمر باریک وگودم حلقه شده بود،ساق پاهامو با پاهاش گرفته بودومن به معنای واقعی کلمه تو بغلش غرق بودم.

هری میگفت ومن میشنیدم ومن میگفتم واون میشنید.ذهنم خسته بود ونمیتونستم زیاد فکر نشخوار کنم(نشخوار کردن فکر یعنی یه چیزی که ساده اس رو هی تحلیل وبررسی کنی وهی با فکر ور بری)

هری:من برات کافی میشم،به اندازه تمام دلتنگی هات کافی میشم

صدای ضربان بلند قلبش زودتر از زبونش بهم این حرف رو زده بود.این پسر دهن باز کرده بود وچقدر به موقع بود.ما دوتا...حتی ما بودنمون هم باعث میشد دلم بلرزه.

من بهش نیاز داشتم،به دوست،به عشق،به این آغوش ها،وهری نیاز داشت که کسی از بیرون زندگی روزمره اش باهاش باشه.همراهیش کنه تا بتونه از زندگیش لذت ببره.

من همیشه از اینکه بخام با کسی وارد رابطه بشم میترسیدم،چون من شکسته بودم وناقص،نمیخاستم وارد یه رابطه ای بشم که طرف مقابلمو بشکنم تا شبیه من بشه،ولی الان میتونستم با تیکه های هری وخودم،یه "ما" بسازم،مهم نبود که تیکه های من بیشتره یا هری،سهم من بیشتره یا هری،مهم این بود که "ما" بهترین رابطه ای میشد که میتونستیم داشته باشیم.ما دوتا چیزی فراتر از عشق میشیدم ..

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now