_هی اینا رومامانم داد وگفت که بخوریمشون نه اینکه همیشه تو بخوری جناب هوران.
جما داشت غرمیزد وسعی میکرد کلوچه هارو ازنایل بگیره.ونایل ولویی هم با شوخی هاشون نمیذاشتن دست جما به کلوچه ها برسه.
نیم رخ لویی از جایی که نشسته بودمشخص بود،حرف میزد میخندید،با نایل شوخی میکرد با جم لجبازی میکردانگارچیزی وجود نداشت که خسته اش کنه،یا بخاد فکرشو مشغول کنه.انگارنه انگار امروز یه بازی سنگین داشته....
لیام:دوستی با لویی خیلی موقعیت های بهتراز دشمنی برات داره...
لیام بعدازاینکه منو خشک شده وسط زمین پیدا کرد بهم گفت.حق بالیام بود،لیام همیشه سیاست خاصی داشت وهمین باعث شده بود تواین سن کم بتونه یکی از افراد سرشناس توزمینه موسیقی باشه.
من تواین یه هفته به خودم یا لویی اجازه نداده بودم که حتی یه آشنایی عادی داشته باشیم،وقتی جما اینقدر عوض شده بود مطمئنم لویی برای من هم عالی میشد ولی من ازاول عوضی بودم.جمامیتونست بهترین دوست پسرمرموز دانشگاه باشه،چرامن نتونم؟فقط لازم بود یکم از غرور وخودخواهیموپنهان کنم تا بتونم به چیزی که میخاستم برسم،من فقط بازی میکردم،قرار نبود خودمو عوض کنم اینو مطمئنم.
پس من تصمیم گرفتم یه معذرت خواهی کنم وبرای اولین بار یه خودخواه کله شق نباشم.
لویی....گفت....عاشق....جنس نمیشه..عاشق شخص میشه..حتی شاید.....من بتونم..تنهاشخص زندگیش بشم.
____________
خــــــــــــــــــــرچنگ لعــــــــــــــــــــنتیصدای جیغ جما بود،احساس نرمی وطپش یه چیزی روبدنم باعث شد چشماموبازکنم،بادیدن لویی که شکم وسینه اش روی پاهام بودودست هاوسرش کنارم روصندلی شکه شدم وخاستم خودمو اززیرش بکشم بیرون نزدیکی بیش از حد بهش،زمانی که حتی یه روز هم از آتس بسمون نگذشته بودباعث شده بود گیج بشم.
همزمان با سعی من،لویی هم خاست بلندبشه ولعنتی....
لبام بودکه به گردنش چسبیده بود..عطرآشنایی داشت..لباموتکون میدادم تابتونم یه کلمه حرف بزنم واز این وضعیت بیرون بیام.
لویی بلند شد وایستاد،ازماشین پیاده شدم
لویی:میخاستم کیفموبردارم وبیدارت نکنم.
لبخندی زدم.
هری:میدونم من مقصر بودم.
به سمت دریارفتم ولویی روتنهاگذاشتم،اون دعوای اولمون وهموفوبیک بودنم باعث شده بود لویی اینجوری خودشوبرای یه برخورد ساده توجیه کنه.
بعداز چند دقیقه صدای نایل روشنیدم که داشت نزدیک میشد:
نایل:لعنتی جما بهت گفته بودم یه مایو خوشگل بپوش تابتونم دیرکردنتوفراموش کنم
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...