همه رو بیرون کرده بودم..هرچی باشه من مرداین خونه ام والان مرد من داره برمیگرده..
از حموم اومدم بیرون..ربدوشامبر صورتی ساتن روی بدن وپاهای سفید وبدون مو ام جلوه قشنگی داشت.موهای خیسم روی شونه ام ریخته بود ورنگ بی نظیری به بدن سفیدم میداد،یه جور تیرگی خاص تو زمینه روشن..
روی صندلی نشستم وسشوار رو روشن کردم،به قول لو فر به فر موهامو خشک کردم..وگذاشتم صورتمو قاب بگیرند..
کیف کوچیکی رو که روی میز بود باز کردم،وقسمت بالایی اش رو کشیدم تا بقیه طبقه ها هم بیان بیرون..این یه کیف آرایش کوچولو بود که لو از پاریس برام فرستاده بود ومن حالا میخاستم ازش استفاده کنم..
قسمت اول قلمو هاوابزار میکاپ بود.به لطف لوتی من یاد گرفته بودم ازشون استفاده کنم..شونه ابرو رو برداشتم وبا کمک قیچی کوچولویی که اونجا بود کمی ابروهامومرتب کردم..
طبقه دوم اون کیف..از کرم پودرها ووسایل گریم پر بود ومن نمیخاستم صورتمو سنگین کنم پس به استفاده از یه مرطوب کننده بسنده کردم..
قسمت سوم ریمل خط چشم ووسایل مربوط به چشم بود،یکی از ریمیل هاروبرداشتم وآروم روی مژه هام کشیدم،وبعد یا یه خط چشم تو چشمام کارمو تموم کردم،این دفعه میخاستم سبزی چشام تو حصار مشکی مژه ها وخط چشمم باشه..
وقسمت اخر..قسمت مورد علاقه من بود..وسایل مربوط به لب...لب های قشنگی داشتم..صورتی..وگوشتی..یکی از تیره ترین رژ لب هارو برداشتم واونو محکم روی لبام کشیدم..وبعد با یه دستمال آروم پاکش کردم..تا یه تیرگی نامحسوس بمونه وطبیعی به نظر بیاد..توآینه به خودم نگاه کردم،میدونم که قیافه خوبی داشتم والان انگار این خوشگلی چند برابر شده بود..
دستامو بین موهام بردم،وموهامو بستم،چند تا از موهای جلو سرمو از بین کش آزاد کردم وشلوغ دور سرم ریختم..
کار صورتم تموم شده بود بلند شدم وبه سمت تختم رفتم،جعبه بزرگی که روی تخت بود روباز کردم،رنگ ها وطرح های زیای تو اون جعبه بود،یه جوراب بلند کرم رنگ برداشتم واونا رو پوشیدم..بعد از پوشیدن جوراب ها..یکی ازاون شورت های خاکستری رنگ رو برداشتم وپوشیدم..جعبه دیگه که روی تخت بود روباز کردم..یه جلیقه خز سفید..پوشیدمش.
نفس عمیقی کشیدم واز اتاقم زدم بیرون..اروم از پله ها رفتم پایین..همزمان با رسیدنم به سالن..صدای در رو شنیدم..
سرعت قدم هامو بیشتر کردم وجلو ورودی در وایسادم..لویی شلوغ وگیج وارد شد،چمدونشو دم در گذاشت،هنوز سرشو بلند نکرده بود منو ببینه ومن داشتم از دیدنش بعد مدت ها لذت میبردم..قلبم دوباره شروع به تپیدن کرده بود،دوباره داشتم نفس میکشیدم..کت لی روی تیشرت مشکی وشلوار جین چسبونش یه تیپ عالی ازش ساخته بود..مرد کوچولوی من...
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...