هری:احمق...میخای اینجوری بازی کنی؟!..چطور قرار بایه کوتوله مثل تو ما قهرمان بشیم؟
لویی:خفه شو..ترجیح میدم کوتوله باشم،تا یه نردبون با موهای فرفری...توخودخواهی واحمق اینجوری ما هیچ وقت نمیبریم..
صورت وبدن هامون در نزدیک ترین حالت بهم بود وداشتیم توصورت هم داد میزدیم.صورت هری قرمزواخماش به شدت توهم بود.تو اون لباس بسکتبال،با عرق ریزی که روی پوستش بود،پاهای خوش تراش وتتوهای سکسی اش..درتعجبم که چرا تا الان پاهاش سرشونم نیس وزیرم به فاک نمیره.
هری:انتخاب تو حماقت محض بود..به درد هیچ کاری نمیخوری.
اخم غلیظی کردم دیگه داشت عصبانی ام میکرد..دستشو کشیدم وبدون توجه به بقیه به سمت رختکن کشیدمش..فحش میداد وتقلا میکرد دستشو آزاد کنه.
هری:ولم کن..عوضی...داری کجا میری..به عیب هات کر بودن روهم اضافه کنم؟(با گفتن این حرفش فشار رو روی دستش بیشتر کردم)...لو..این درد داره..
پرتش کردم تورختکن ودروپشت سرم بستم.چسبوندمش به دیوار...یکی از پاهامو گذاشتم بین پاهاش وبا رونم به دیکش فشار آوردم..دستامو دور گردنش حلقه کردم وباخشونت کشیدمش پایین..لبامو گذاشتم رولباش وشروع به بوسیدنش کردم.
لب پایینشو گاز میگرفتم..وبلافاصله بعد ازگاز زدن لبشو لیس میزدم..دستامو از گردنش برداشتم وگذاشتم رو رون هاش ومحکم چلوندم،هری منظورمو فهمید وشروع به بوسیدنم کرد..هرلحظه مزه کردن بیشتر لباش باعث میشد آرومتر بشم واز عصبانیتم کم بشه.لبامو برداشتم واجازه دادم نفس بکشه.ولی صورتمو نزدیک صورتش نگه داشتم.
هری توچشام زل زده بود وچیزی نمیگفت..پسره کله شق چقدر خره اخه؟
دستامو بردم زیر لباسش وشروع کردم به نوازش کمر وپهلوهاش.
لویی:چطوره همینجا به فاکت بدم تا یکی از مزیت هامو بفهمی...یا با یه بلوجاب چطوری؟سکس تو رختکن وقتی همه اون بیرون منتظرن چقدر سکسی میتونه باشه؟
نفس های گرمم کنار گوشش،حرفای کثیف،سرانگشتام که روی بدنش بازی میکرد ونرمی رونام روی دیکش،باعث میشد الان هری نفس های بلند بکشه وچشمای سبزش خمار بشه.وبتونم سفتی دیکشو احساس کنم.
لویی:اوه..هری میدونی..من واقعا ناامید شدم از اینکه به درد هیچ کاری نمیخورم..خب دیگه کاری باهم نداریم..فعلا..
ازش جدا شدم چشمکی زدم ورفتم عقب.
نزدیک در بودم که حلقه شدن دستی رو دور ساق پام وبعد معلق بودن روهوا روحس کردم.
هری:تو..هیچ جا نمیری..تواین یه هفته به اندازه کافی متوجه نشدی که مال منی؟
منو انداخته بود روشونه اش وداشت به سمت دوش های سالن میرفت.
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...