38

1.9K 246 172
                                    

زنگ در رو ول کردم وبا تمام قدرت به جون در افتادم..مشت هام بود که روی در فرود میومد وصدای بلندی ایجاد میکرد..

میترسیدم..میترسیدم از باز نشدن این در..میخاستم با تمام قدرت در بزنم،واین درباز بشه ومن فقط یه جا برای موندن داشته باشم.میخاستم در باز بشه،برم تو واز همه دنیا خلاص بشم.

صداپاهایی که به سمت در میومد باعث شد دست از در زدن بکشم ومنتظر باشم تا در باز بشه.

در با صدایی ارومی باز شد،آنه تو چهار چوب در وایساده بود،با پیرهن بلند سفید وجین آبی که پوشیده بود،وموهاش که به طرز زیبایی بافته شده بودند،آنه همون آنه بود..

به صورتش زل زدم تاشروع کنم،چشم هایی که دیگه با دیدنم نمیدرخشید،لب هایی که به خنده کش نیومده بود،وبه همون نسبت چال هایی که وجود نداشت،خطوطی که همیشه از روپیشونی اش موقع دیدنم از بین میرفت حالا عمیق تر شده بود.آنه همون آنه نبود..

میخاستم بهش چی بگم؟چی داشتم بگم؟چرا من یه چیزی داشتم..پس شروع کردم..

_مامان..دیگه لازم نیس اینجا زندگی کنی،دیگه لازم نیس عروسک درست کنی،لازم نیس بابا تا دیر موقع کار کنه،مامان دلم میخاد به اندازه تمام روزهایی که بد بودم کنارت باشم.

از جلوی در رفت کنار وبهم اجازه داد تا وارد خونه بشم،درو بستم ورفتم تا کفش هامو در بیارم..

_هری..

وایسادم تا حرفشو بشنوم..ولی با دستی که یکمی خشن گونه امو نوازش کرد مواجه شدم،انه منو زد؟!

_درد داشت؟!واقعا امیدوارم درد داشته باشه،دلم میخاست اینجا پراز آدم باشه ومن بزنمت وبعد خیلی راحت از تمام بدی هات بگم،شاید چشات باز شد؟شاید سر سوزن درک کردی چه جهنمی ساختی.اومدی اینجا تا پول هاتو بهم بدی؟یادت رفته کسی که همیشه بیشتر از توقعش میخاست تو بودی؟ما از زندگیمون لذت میبردیم وبه این به اصلاح فداکاری احمقانه ات نیازی نداشتیم،تمام این سال ها،با تمام رفتارهایی که داشتی،تمام مدت کنارت بودم ودوستت داشتم..میدونی چرا؟؟

_استایلز..من ایمان داشتم روزی یه نفر وارد زندگی ات میشه وبهت نشون میده چه چیزای با ارزشی کنارت هست،ایمان داشتم که یه نفر دوباره هری شیرین منو بهم برمیگردونه.واون یه نفر اومد ولی تو..

اشکاش صورتشو خیس کرده بود،حسرت آشکار صداش هر لحظه بیشتر درد میاورد به سمتم اومد ومجبورم کرد عقب عقب برم بیرون.

_از این خونه برو بیرون..تاآدمی رو نیاوردی تا بهم ثابت کنه پسر من هنوز تو بطن ادمی به بدی تو وجود داره،اینجا نیا..من جایی برات ندارم..

ودرو بست.درد زیاد بی حسم کرده بود،قلبم غرورم،عشقم،صورتم،همه درد میکرد..

پشت درد داد زدم:

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now