سلام.
من پسر خاله حورام.قرار بود تا وقت ی که مشکل ومریضی حورا یکم بهتر بشه داستان رو بهم بگه ومن تایپش کنم واینجا آپش کنم.چون هم خودش نمیتونست نوشتن رو کنار بذاره هم دکترش نوشتن رو براش تجویز کرده بود.نمیدونم اگه خودش بود هیچ وقت همچین کاری میکرد یا نه.ولی خوب میخام که براش دعا کنید نمیدونم تو این ماه چیکاره این ولی هر جا هستین فراموشش نکنین فکر کنم بهتون نیاز داشته باشه.
احساس خیلی بدی داشت از اینهمه تاخیر وبدقولی هاش امیدوارم ببخشینش.
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...