Don't Judge,just Trust(L.S)

9

(خوب من واقعا از اینکه بگم فلش بک خوشم نمیاد،تیکه هایی که مربوط به گذشته اس داخل علامت" "قرار میگیره.)

به هری نگاه میکردم،باچنگال وچاقو داشت سیب میخورد!!یعنی بدون اینکه سیب رو بگیره دستش،دهنشو باز کنه وبزرگترین گازی که میتونه رو بگیره.اصلا مزه سیب رو متوجه میشه؟؟

_ هی فرفری ناهارتو سریع تر تموم کن نمیتونم برای ادامه شرط بندیمون صبر کنم.

_ دارم بهت فرصت میدم تا از اخرین دقایق آزادیت لذت ببری.

"میتونی از اخرین لحظات آزادیت لذت ببری،بعدش توشرط رو باختی وباید باهام دوست بشی."

احساس میکردم قبلا هم توهمین شرایط تو همین جا بودم وخب حس غلطی نبود.من واقعا بودم.

هری حالا سیب شو تموم کرده بودونایل هم غداهاشو برداشته بود تا بعدابخوره.

جما اومده بود کنار واروم در گوشم گفت:

_ میخای بری ولباس راحت تری بپوشی؟

_ نه جم میخام بعدش برم تو دریا وخب من راحتم.

ولی خب حقیقتا میخاستم واکنش بدنمو نسبت به هری درپایین ترین حد خودش قرار بدم.چه واکنش های غریزی چه....احساسی.

به سمت ساحل رفتیم،طرفدارهای گروه محلی که قراربوداجرا داشته باشه کم کم پیداشون شده بود وساحل شلوغ تر از قبل از ناهار بود.

نایل وایساد وگفت:

_ خب مسابقه رو همینجا شروع میکنیم،شرکت کننده ها اگه خسته شدن باید دوباره بشینن تااون یکی پیاده بشه،شرکت کننده ای که خسته شده ومیخادبازی تموم بشه باید بگه باختم وبازی رو تمام کنه درغیر این صورت بدون ادامه بازی شخصی که سوار شده برنده اس.کشیدن مو ضربه زدن وقلقلک هم ممنوعه.

سریع وبدون مکث این هاروگفت لعنتی کم مونده بود زنگ بزنه فدراسیون مخصوصش واخرین قانون ها رو بپرسه.

هری پوزخندی زد واومد جلوبانایل دست داد وگفت:

قبوله پسر بدون هیچ حرفی،من به خودم ایمان دارم.

"من به خودم ایمان دارم لویی،ومهم تر از هر چیزی من انگیزه دارم واین کلید بردمنه. من میخامت ومطمئن باش که تو ازفردا کنارم راه میری"

لویی:قبوله من اول سواری میدم.

نشستم ومنتظر شدم تا دستاشو دور کردنم حلقه کنه وبیاد روی پشتم.

هری اومد جلو دستاشو دور گردنم حلقه کرد پاهاشو از کنار پهلوهام اورد جلوتررون هاشو گرفتم وبلند شدم،خب اون یه پسر درشت بود ومسلما سنگین ولی بدن من اماده و ورزیده بود.پاهار بلندش از اطرافم آویزون بودن وهری هم خودشو ول کرده بود تا سنگین تر هم بشه،نایل با ساعتش زمان میگرفت وجما تشویقم میکرد.