35

1.9K 220 92
                                    

از ماشینم پیاده شدم،رو به روی عمارت بزرگ تامیلنسون هاوایسادم.شاید اگه قبلا بود،به استخر جلوش،به رنگ وطرح عمارت،به نوع درخت ها وخیلی چیزای دیگه توجه میکردم ودر اکثر مواقع لذت میبردم ولی الان ..روزی روبه یاد میارم که از اینجا زدم بیرون.

وقتی به خودم اومدم وخسته بودم،از قوی بودن،از خاص بودن،از قربان،آقا بودن،به خودم اومدم ودیدم نمیخام ماشین گرون سوار بشم،نمیخام خدمتکار داشته باشم،پس خونه امو عوض کردم ولویی تامیلنسون شدم بدون هیچ پس،یا پیش زمینه ای.

والان برگشته بودم،جوری که نه لویی ساده ای بودم که میخاستم بشم،نه اون پسر قدرتمندی که بودم،من داشتم تیکه هامو جمع میکردم وایندفعه خدا میدونه چی از خودم میساختم.

_ سیبل های پرتاب رو آماده کن،یه چیز قوی برام بیار.به فیزی هم بگوکنار استخر میبینمش.

بدون اینکه به ایان نگاه کنم گفتم واون باگفتن چشم رفت.

به سمت استخر رفتم،روی صندلی هایی که کنار استخر بود نشستم،به خدمتکارها داشتن میز مخصوصمو میچیدن نگاه کردم.

وقتی اومدم اینجا،درک بالاوقدرت پایینی داشتم،وقتی پدربزرگم جای زخم هارو دیدنه تنها ناراحت شد،بلکه با اخم گفت:

_ برای خودم متاسفم که همچین نوه ضعیفی دارم..این باعث شرمندگی منه.

از اون روز من کارهای زیادی یاد گرفتم،از پرتاب های دقیق وظریف تا دونستن انواع واقسام گیاه ها..وشاید باورت نشه من مجبور شدم اشپزی کنم..اون همیشه معتقد بود،خودت رو ساختن خیلی بهتر از ساخته شدن جواب میده.

همیشه میگفت من نه بهت یاد میدم ماهی بگیری نه ماهی میدم تا بخوری،من بهت یاد میدم چطوری میشه از دریا به جای ماهی خاویار گرفت،اینکه چطور از همه فرصت ها استفاده کنی.

کارخدمتکارها تموم شده بود،سیبل ها جای خودشون بودند،میز مشروب وسیگار هاروی میز بود،یه میز با ارتفاع بلند تر دورتر از میزبار قرار داشت وروش تیغ هاوچاقو هام بود. وعقب تر از دوتا میز، مبل بزرگ نرمی بود..همیشه از مستی زیاد بعد از اینجور شبا روی چمن خوابم میبرد یا رو راهرو ها،یا وقتی تو استخر بالا آوردم وآویزون لبه استخرم..پس از اون بعد مبل نرمی میاوردن تا حداقل خدمتکارها اونجا بخوابوننم.

از فکر اومدم بیرون..دیگه داشتم عصبی میشدم..از دیر کردن فیزی..اخم غلیطی روصورتم نشوندم وهمون لحظه فیزی اومد،موقر شده بود..

_ باهام کاری داشتی؟در خدمتم.

فیزی مودبانه وقتی ایستاده بود پرسید.

_آره بشین..

به خدمتکارها اشاره کردم تا برن.

_این هفته یه سفر داریم به افریقا..وتوهمراهم میای..زنگ میزنی لوتی بیاد..بهش بگو ولوم هرزه بازی هاشو ببره بالا بهش نیاز دارم..ایان بهت فایل ها ومدارک رو میده،رو تمامشون کار میکنی برای سفرلازم داریم...یکی از ماشین های پارکینگ رو انتخاب کن لازمت میشه..

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now