Don't Judge,just Trust(L.S)

31

با ضربه های آرومی که به صورتم میخورد بیدار شدم.

_:بلند شو لاو..بسه هرچی خابیدی...

هری بایه لبخند بزرگ،جوری که هر لحظه ممکن بود چال های صورتش واقعا سوراخ بشه،گفت.

هنوز گیج بودم ونمیتونستم واکنش مناسبی نشون بودم.

_ فکر کردم هیجان داشته باشی تا بفهمی چه خوابی برات دیدم..

_مطمئن باش بعدا برات کابوس میسازم..

_اوه..تامیلنسون..تو یه گربه کیوت وحشی بیشتر نیسی..ولی من رامت میکنم..

_ اگه چشمات از زیر چنگ این گربه سالم اومد بیرون رامم کن.

هری آروم گونه امو نوازش کرد وبلند شد،به اطراف نگاه کردم،شب شده بود،باد خنکی میوزید ولی خاک هنوز گرمای روز رو داشت،موتور چهارچرخ وماشین ها یه گوشه پارک شده بودند،درخت های نخل زیادی دور وبر من بودندوجایی دورتر از نخل ها،دریاچه کوچیکی به نظر میرسید که کنارش آتیش روشن بود.

_ بلند شو گربه کوچولو..وقته نمایشه..

نگاه خشنی تحویل اش دادم وبلند شدم.دستام باز بود ومن خیلی راحت میتونستم فرار کنم یا چمیدونم با هری درگیر شم،ولی به طرز احمقانه یه صدای مزاحم تو مغزم هی تکرار میکرد که "لویی تامیلنسون فرار نمیکنه"واین هی تکرار میشد..ومن مصمم تر میشدم به استقبال این اتفاق برم.

هری جلوم راه افتاد از بین نخل ها واز کنار رودخونه گذشت،با خودش یه چیزی رو زمزمه میکرد وآروم سرشو تکون میداد.کاملا میتونست تا حد انفجار حرصتو دربیاره.

به یه ساختمون بلند رسیدیم،ساختمونی که با یه درمشکی با نقش های زیادی،وسنگ های سفید تزئین شده بود.ریچارد دم در وایساده بودوبا پوزخند نگاهمون میکرد.

دلم میخاست هری رو دوس نداشتم،دلم میخاست لویی قبلی باشم،دلم میخاست یکی سیگارهای قرمزمو کشیده باشم تاالان جفتشون روبه فاک بدم تا بفهمن این جور بازیا منو نمیترسونه.

هری دم در وایساد،کنار گوش ریچ یه چیزی گفت و وقتی ریچ جوابشو داد با یه لبخند سرشو تکون داد.

_ هی عشقم بیا اینجامیخام رام کردنتو شروع کنم.

پوزخندی زدم وبه سمت در رفتم،کنار هز وایسادم،هز آروم در رو باز کرد ومن وارد خونه شدم.

.....

.....

.....

.....

.....

.....

ذهنم خالی شد..زدن قلبم رو احساس نمیکردم چون فکر میکنم حتی طپشی درکار نبود که من احساس کنم..

تصویر رو به روم داشت اخرین دیوار های دفاعی ام رو میشکست.نمیتونستم باور کنم..

+ولنتاین مبــــــــــــــــــــــــــــــارک