با نرمی خوش ایندی روی پوست شکمم بیدار شدم،بیدار که نمیشه گفت فقط چشمام بازشده بود.
_پسره خواب الو بیدارشو دیگه،دلم براچشمات تنگ شده.
صدایی لویی بود که با شادی بغل گوشم حرف میزد.بوی سکس،الکل وسیگار روبه راحتی میتونستی احساس کنی.
چشامو باز کردم،لویی یکی از دستاشو ستون سرش کرده بود،با یه لبخند خوشگل بدنمو نگاه میکرد،با همون قیافه خواب الو اول صبحم بهش لبخندی زدم وکمی نیم خیز شدم.
_ با یه حموم دونفره اول صبح چطوری لاو؟
واقعا باهاش موافق بودم به خصوص با وجود خستگی زیاد بدنم، ولی خب یکم کلیشه بد نیس..شاید اگه هنوزم اون پسر ۱۷ ۱۸ ساله قبلی بودم این نه تنها کلیشه نبود که خود واقعی من بود.
سرمو انداختم پایین..لبخند خجالت زده ای زدم وگفتم:
_ ترجیح میدم خودم برم..این یه جورایی..خجالت آوره.
_ تو از من خجالت میکشی؟!
سرمو به نشونه آره تکون دادم واجازه دادم موهام قسمت بیشتری از صورتمو بپوشونه.
آروم کنارم نشست،موهامو به آرومی برد کنار گوشم وبا محبت گفت:
_ عشقم..واقعا لزومی نداره ازم خجالت بکشی،من ثانیه ای کاری بر خلاف میل تو نمیکنم.
_ لو ممنون که هستی..
به چشاش زل زدم...وبعد..به معنای واقعی کلمه ترکیدیم..صدای خنده های بلندمون اتاق رو پر کرده بود.
لویی:این..عالی بود..چقدر بهمون نمیومد.
هری:افتضاح ترین مکالمه تمام عمرم..
لویی:اوه هری کوچولو که دیشب تو یه ارتفاع بلند تو دهن من اومده..فرفری که هنوز هم داد های"فاک می" اش تو گوشمه وهنوز هم به طرز بی شرمانه ای لخت جلوم خابیده..ازم خجالت میکشه!!!
هری:هی من واقعا یه ادم خجالتیم اینو باور کن.
لویی:"سریع تر لو..میخام تو خودم حست کنم..فاک می.. اه"
سعی میکرد با لحن من این حرفا رو تکرار کنه بالش که کنار دستم بود رو به سمتش پرت کردم.جیغ مزخرفی کشید وفرار کرد.
آروم ترکه شدیم به سمتم اومد،کمکم کرد تا بلند بشم وآروم به سمت حموم رفتم.حمومی با کاشی های فیروزه با طرح های شلوغ،یه وان کوچولو گوشه حموم،چقدراین حموم نشون دهنده لویی بود،ابی چشماش،شلوغی شخصیت وذهن وشیطنت هاش،کوچولوبودن خودش و وان حمومش...منم اول صبحی به چه چیزا که فکر نمیکنما.
لویی دوش آب گرم رو باز کردمنوبه سمت خودش کشید،دست هامو دور گردنش حلقه کردم ولباشو بوسیدم،لویی درحین بوسیدن دستاشو روتمام بدنم میکشید،ریختن آب روی بدنم،لمس لب هاش،ودستاش که روبدنم حرکت میکردمحشر بود.واقعا نمیشد این احساس رو توصیف کرد.
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...