به صفحه بزرگ جلوم خیره شدم..صدای همهمه بچه ها..مغز خسته ام..انگار که داره مقاومت میکنه درباره فهمیدن..انگار میدونه اگه شروع کنه به فهمیدن من میشکنم.
ولی وظیفه اشو از سر گرفت.اول رفت سراغ تحلیل صداها
عوضی..فگ..جنده..گی احمق..از گی ها متنفرم ولی میتونم مادرتو به فاک بدم..
بعد تصویرجلو روم رو تحلیل کرد.
موهای شلوغم که روی بالش سرمه ای زیر سرم پخش شده بود،چشمایِ خمارِ که از زور شهوت نیمه بسته بودند،لب های خیس باز که برای هوا التماس میکردند،تکون های کوچیکی که بدن برنزه ام روی تخت میخورد ودستای بزرگی که روی بدنم کشیده میشد..
مغزم دلش سوخت،مثل یه مادر دلسوز بعد از اینکه دعوام کرده داره قربون صدقه ام میره شروع کرد.
مهم نیس که چه صدا یا چه تصویری رو برات تحلیل کردم..تو لویی تامیلنسونی..تو قدرتمندی..تو حق نداری بشکنی..تو حق نداری ضعیف باشی..
وبعداز حرفای قدرتمند مغزم،اون مجبور شد که وحشتناک ترین صداهای عمرش رو تحلیل کنه.
"زود باش..هز میخام به فاکم بدی..کیرتو تو کونم لازم دارم..به جای زبونت اون کیر لعنتی رو تکون بده..هری..به فاکم بده.."
صدای خودم بود..
باناباوری به هری که روی استیج بود نگاه کردم،با یه پوزخند نگاهم میکرد.ایندفعه دیگه نه..
_هری..گوش کن..اگه اینم یه سورپرایز دیگه اس..داره مزخرف میشه..تمومش کن.
به صورتش حالت تعجب داد،ابروهاشو بالا انداخت ومستانه خندید،جلوی میزی که جلوش بود وایساد.
_ اوه لوییس تو همیشه منو میخندونی..حتی تو بدترین شرایط..بشین ونگاه کن به نمایشی که به افتخارت راه انداختم..
روی صندلی تکی که دقیقا روبه روی استیج بود آوار شدم،ومنتظر هری موندم..
هری یکی از ماسک های روی میز رو برداشت،ماسکی آبی رنگ،که مثل همه ماسک های بالماسکه،با پر های وسنگریزه ها تزیین شده بود،واز جای چشماش سنگ های قرمزی به شکل اشک جاری بودند..صورتک غم..
_ هری رو زیر غم پنهان کردم،کسی که خودشو تشنه محبت نشون میداد..وبهت نزدیک شدم،اونقدری ضعیف نشون دادم خودمو تا باور کنی بهت نیاز دارم..
صورتک رو از صورتش برداشت وماسک سفید رو گذاشت رو صورتش..صورتکی که تزیین های زیادی داشت وحالت لب ها وگونه هاش،حالتی عشوه مانند داشت.
_ ماسک اول کار ساز بود،حالا نوبت ماسک دوم بود،پاک،زیبا،جذاب،عشوه گر وحسودشدم..من کاری کردم که به جز عاشقم بودن کار دیگه ای نتونی بکنی،من یادت دادم که بهترینم،که بهم نیاز داری..
YOU ARE READING
Don't Judge,just Trust(L.S)
Fanfictionنگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...