وقتی که امید میمیره ، وقتی که میبینی کمترین امکان امیدوار بودن رو از دست دادی ، فضای خالی رو با رؤیا، اندیشههای کوچیک بچگانه و داستانها پر میکنی تا بتونی به زندگی ادامه بدی ...............................................
چيزی كه ميديدم كاملا برخلاف تصوراتم بود.همين هم باعش شده بود كه من و اوا به اين زن و خونه ي بزرگش خيره بشيم.
این عجیب بود ، از این نظر که اين زن واقعا تنها اينجا زندگي مي كرد؟ پس اون يكي كي بود؟منظورم هموني كه در رو باز كرد.
این اول اوا بود كه خودش رو جمع و جور كرد.
_سلام، من اوا دويس هستمو اينم دوستم سيلويا هادسن، خب راستش ما به خاطر يك سري پروژه ي دانشگاهي مزاحم شديم كه مربوط به عكاسي از خونه هايي با طراحي انگليسي مثل خونه ي شما ميشه . قصد مزاحمت نداريم فقط چند تا عكس ميخوايم ،البته اگر اشكالي نداره ميدونيد ديگه استاد هاي دانشگاه چقد سخت گير شدن و راستش اين پروژه ي من نيست ها براي دوستمه يعني همين سيلويا من فقط دارم كمك ميكنم اخه خودش خجالت ميكشيد دنبال...اوه خداي من ، من خيلي زياد حرف ميزنم نه؟ فقط خواستيم نظر شما رو در اين باره بدونيم، ميدونيد؟
زن با لبخند به اوا نگاه ميكرد . دوست داشتم بدونم تو سرش چي ميگذره. مثلا اين دختر ديگه كيه يا چقد حرف ميزنه حتي ميتونه فكر كنه اوا پوستش رو كجا برنزه كرده ، نيوكاسل كه هواش افتابي نيست مگر اينكه...
_خواهش ميكنم، فكر كنيد خونه ي خودتونه.

YOU ARE READING
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...