24. Appreciation

264 35 33
                                    




من دیوانه وار توصیفش می کنم.

بقیه بهش می گن مریض.

برداشت هرکس ازین رابطه فرق میکنه.

اگر از بقیه درباره 'اون' بپرسید ، ممکنه بگن گاهی آدم ساکتیه ،  گاهی یه آشغال بد دهنه و حتی اون یه عوضیه به تمام معناست.

یا هم برعکس.

سرزنششون نمی کنم ، ممکنه همش راست باشه . میذارم خودتون قضاوت کنید.

ولی من این رو میدونستم، یعنی با گذر زمان فهمیدم معیار آدم ها با هم فرق داره.

اگر از من درباره ی 'اون' میپرسیدن ، لبخند زنان همه این نقل قول هارو قبول میکردم ، اما دوست داشتم آخرش این رو هم اضافه کنم؛

اون ممکنه گاهی ساکت باشه گاهی نه  ، گاهی یه آشغال و یه آدم عوضی هم باشه.

ولی اون 'عوضی من' بود و من میپرستیدمش.


....................................................


فکر کنم چند ساعتی شده بود که به سقف اتاق زل زده بودم.

معمولا همیشه انقدر خودم رو مشغول میکردم که کم کم یادم رفته بود چیزی به اسم گذر زمان وجود داره.

ولی حالا هر ثانیه به کندی پیش میرفت و از خدا میخواستم اوا زود تر از اون منچستر لعنتی برگرده.

از اتاقم بیرون رفتم و دنبال مامان گشتم.

آروم روی تخت خوابیده بود.نخواستم بیدارش کنم.

تصمیم گرفتم بیوتی رو باز کنم تا بریم قدمی بزنیم.



هوا سرد بود و آسمون رنگ تقریبا صورتی داشت و انتظار برف رو می کشید.

از خونه فاصله گرفته بودیم .

چشمم به اونطرف خیابون افتاد،کافه ای که اولین بار بابا رو با اون زنه  اونجا دیدم.

تصاویر اونروز خیلی سریع از جلوی چشمم گذشت.

نمی تونستم تصور کنم زندگیه من بدون این اتفاقات چه شکلی میشد. قطعا هیجان کمتری داشت.

خیابون ها خلوت بود و همین باعث شده بود همه جا ساکت تر از حد معمول باشه.

این سکوت رو صدای پیام گوشیم شکست.

لیلیان؛

Sneakers [H.S]Where stories live. Discover now