Why not me_Enrique Iglesias😻فکر میکردم برای گذشتن از درد و غم باید توی رویا ها زندگی کرد ، توی قسمتی از تصوراتم که همه چیز به آرومی زندگی کردن کنار دریا و به خواب رفتن با صدای موج هایی بود که به ساحل میرسیدن.
توی تصوراتم گیر افتاده بودم و برای برگشتن به واقعیت تقلا نمی کردم.
اما وجود تو صفحه ی جدیدی رو برام باز کرد ، صفحه ای که دیگه خالی از نوشته ها نبود ؛
صفحه ای که با کمی دقت میشد کلمات جدیدی رو توش کشف کرد ، همون جایی که کلمات داستایفسکی اینبار با صدای گوش نواز تو توی ذهنم اکو میشد ؛
«جایی که من در بیداری در کنار توانقدرشیرین کام بوده ام دیگر به چه رویایی میتوانم دل خوش کنم ؟ »
........................................................
درد توی تمام وجودم پخش شده بود ، همون دردی که از حدود یک ساعت پیش شروع شده بود و با رفتن لیلی و هری ، با همدیگه ، از کلاب بیشتر شد.
دیگه توان پر کردن کاراکتر ساختگیم رو نداشتم ، حداقل نه برای امشب. به همین خاطر بود که دور تر از ژاکوب ، کنار زین نشسته بودم و اوا رو که دائم سؤال هایی درمورد اینکه چه اتفاقی افتاده میپرسید، نادیده میگرفتم.
بریجیت هم بعد دعوای بی نتیجه اش با ژاکوب ازاینجا رفته بود ._سیلویا پاشو ... بریم .
ژاکوب بهم گفت و از جاش بلند شد . با چشم های گشاد شده بهش نگاه کردم و نمیدونم موفق بودم که خشم رو توی صدام مخفی کنم یا نه :
_ببخشید ؟
فهمیدم نتونستم وقتی با صورت متعجب بقیه روبه رو شدم.
_منظورت چیه « ببخشید » ؟ بلند شو.
با کلافگی گفت و من رو بیشتر عصبی کرد.
از جام بلند شدم . اوا دستم رو گرفت تا از یک دعوای احتمالی دیگه جلوگیری کنه اما لویی صداش کرد و یه قدم عقب رفت._من با تو هیچ جا نمیام تا بهم نگی چه خبره.
از ژاکوب پرسیدم و اون هم یک قدم دیگه جلو اومد :
_تو دیدی چیشد ، هری اینکار رو کرد تا من رو عصبی کنه.
چشم هام رو چرخوندم و نفس عمیقی کشیدم.نمیدونم بیشتر از چی عصبانی بودم ؟
از اینکه هری با لیلی اینجا رو ترک کرده بود یا اینکه با ژاکوب دعواش شد و من الان از وضعیتش خبر نداشتم.
اما میتونستم تمامش رو سر فرد روبه روم خالی کنم.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Sneakers [H.S]
Фанфикبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...