40. Avowal

312 48 89
                                    




Why not me_Enrique Iglesias😻


فکر میکردم برای گذشتن از درد و غم باید توی رویا ها زندگی کرد ، توی قسمتی از تصوراتم که همه چیز به آرومی زندگی کردن کنار دریا و به خواب رفتن با صدای موج هایی بود که به ساحل میرسیدن.

توی تصوراتم گیر افتاده بودم و برای برگشتن به واقعیت تقلا نمی کردم.

اما وجود تو صفحه ی جدیدی رو برام باز کرد ، صفحه ای که دیگه خالی از نوشته ها نبود ؛

صفحه ای که با کمی دقت میشد کلمات جدیدی رو توش کشف کرد ، همون جایی که کلمات داستایفسکی اینبار با صدای گوش نواز تو توی ذهنم اکو میشد ؛

«جایی که من در بیداری در کنار توانقدرشیرین کام بوده ام دیگر به چه رویایی میتوانم دل خوش کنم ؟ »


........................................................

درد توی تمام وجودم پخش شده بود ، همون دردی که از حدود یک ساعت پیش شروع شده بود و با رفتن لیلی و هری ، با همدیگه ، از کلاب بیشتر شد.

دیگه توان پر کردن کاراکتر ساختگیم رو نداشتم ، حداقل نه برای امشب. به همین خاطر بود که دور تر از ژاکوب ، کنار زین نشسته بودم و اوا رو که دائم سؤال هایی درمورد اینکه چه اتفاقی افتاده میپرسید، نادیده میگرفتم.
بریجیت هم بعد دعوای بی نتیجه اش با ژاکوب ازاینجا رفته بود .

_سیلویا پاشو ... بریم .

ژاکوب بهم گفت و از جاش بلند شد . با  چشم های گشاد شده بهش نگاه کردم و نمیدونم موفق بودم که خشم رو توی صدام مخفی کنم یا نه :

_ببخشید ؟

فهمیدم نتونستم وقتی با صورت متعجب بقیه روبه رو شدم.

_منظورت چیه « ببخشید » ؟ بلند شو.

با کلافگی گفت و من رو بیشتر عصبی کرد.
از جام بلند شدم . اوا دستم رو گرفت تا از یک دعوای احتمالی دیگه جلوگیری کنه اما لویی صداش کرد و یه قدم عقب رفت.

_من با تو هیچ جا نمیام تا بهم نگی چه خبره.

از ژاکوب پرسیدم و اون هم یک قدم دیگه جلو اومد :

_تو دیدی چیشد ، هری اینکار رو کرد تا من رو عصبی کنه.

چشم هام رو چرخوندم و نفس عمیقی کشیدم.نمیدونم بیشتر از چی عصبانی بودم ؟
از اینکه هری با لیلی اینجا رو ترک کرده بود یا اینکه با ژاکوب دعواش شد و من الان از وضعیتش خبر نداشتم.
اما میتونستم تمامش رو سر فرد روبه روم خالی کنم.

Sneakers [H.S]Место, где живут истории. Откройте их для себя