16. Confused

434 48 20
                                    





شده خودتون رو تو شرايطي پيدا كنيد كه توش نفس كشيدن هم به نظر سخت ترين كار دنيا بياد؟شرايطي كه وقتي دچارش ميشين با خودتون ميگيد «يعني از اين بدتر هم ميشه؟» اون لحظه متوجه نميشيد،نمي فهميد اين "بدترين شرايط" تو آينده اي دور يا نزديك تبديل ميشه به روزهايي كه حسرتش رو ميخوريد.

نه كسي قراره بهتون بگه و نه خودتون مي فهميد؛

پس يك گوشه بشينيد و به حسرت هاي من گوش كنيد، روزهايي كه ديگه برنميگردن و آدم هايي كه ديگه تكرار نميشن.

و اين تازه شروع ماجراست.


...........................................


خلوت ترين جايي بود كه تاحالا ديده بودم، اگر شما اين راهروي تاريك بيمارستان رو از همينجايي كه من نشستم نگاه مي كرديد قطعا با من هم نظر نبوديد.
آدم هايي كه سراسيمه از يه اتاق به اتاق ديگه ميرن، بچه هايي كه جيغ مي كشن و مادر و پدر هايي كه براي نجات جون فرزندشون گريه مي كنن، انگار گريه همه چيز رو حل ميكنه.
آره خب اينجا خلوت نبود ، ولي براي كسي كه تنها اميد زندگيش داشت نا اميدش مي كرد ، اين گوشه ي تاريك بيمارستان خلوت ترين و تنها ترين مكان دنيا بود.

اون لحظه تمام ديوار هاي دنيا روي سرم خراب شد و تمام ابرهاي دنيا توي چشمام خالي شد.

پزشك ها دشمن آدم هان، چجوري توي صورت كسي با لبخند اميدوار مسخرشون ميگن؛

«هي، مادرتون الان شرايط خوبي داره نگران نباشيد. ولي سرطان سينه بيماري اي نيست كه بشه ناديده اش گرفت».



.........................................


از بابا هنوزم خبري نبود. ناراحت نبودم از اونجايي كه خودش رو مسبب همه ي اين اتفاق ها ميدونستم. حال و روز بدمون رو حتي به اوا هم خبر نداده بودم، نيازي به ترحم نداشتم درحالي كه ميدونم كمكي هم ازشون بر نمياد.

هر ثانيه ي اين بيهوشي لعنتي اش برام مثل شكنجه گذشت. مردم و زنده شدم،باز هم مردم،باز هم زنده شدم،اين چرخه تا وقتي با گوش هاي خودم صداش رو شنيدم كه از هميشه لرزون تر بود ،ادامه داشت.وقتي لرزش صداش و ضعف چهره ي رنگ پريده اش رو ديدم،مردم ولي حس مي كنم ديگه زنده نشدم،چيزي حس نمي كنم،چيزي نمي شنوم،گير افتادم تو همون كنار تاريك بيمارستان و به ديوار روبه روم زل مي زنم.اگر ميتونستم فكر هم نمي كردم،ولي ميشه؟شما تا حالا تونستيد به هيچي فكر نكنيد؟

صداهايي توي سرم اكو شد و همين توجه من رو به پرستاري كه كنارم ايستاده بود جلب كرد.سعي داشت چيزي بگه و تكون هاي سريع دستش تا حدودي توي جلب توجهم موفق بود.

Sneakers [H.S]Where stories live. Discover now