21. Plan

293 43 5
                                    




شده بود به این فکر کنم که بهترین راه زندگی نکردنه ، بعد با خودم میگم این ایده ی بچگانه و مسخره رو بذار کنار ، طوری زندگی کن که دوست داری.

صبح ها با لبخند از خواب بیدار شو و به اتفاقات خوب زندگیت برای ادامه ی راه تکیه کن.

سعی کن به همه چی از اون منظر خوشبینی نگاه کنی و قدر لحظه هاتو بدونی .

خونده بودم که آدم فقط یکبار فرصت زندگی داره و باید به بهترین نحو از اون استفاده کنه ، پس با وجود این همه شعار زندگی کردن راحت ترین کار محسوب میشه؟

نه،من فقط یه آدم عادی با یه ذهن عادی بودم،کسی که زندگیش پر از اتفاقای خوب برای تکیه دادن نبود.

تنها تکیه گاه من تاریک ترین بخش زندگیه من بود.

"اون"هوا بود برای نفس،

اشک بود برای گریه،

حتی دلیل برای خنده.

زندگی با وجودش سخت بود ولی "اون" تنها دلیل زندگی من بود.




.................................


دلم نمیخواست ژاکوب از وضعیت مادرم با خبر شه ولی مجبور بودم از این بهونه استفاده کنم .

_مطمئنم اگر به خاطر بیماری مادرم نبود یکی از قشنگ ترین کریسمس های تموم زندگیم میشد.

این رو به ژاکوب گفتم در حالی که با سالاد توی بشقابم بازی میکردم و امیدوار بودم دیگه به گذروندن کل تعطیلات با خانوادش اصرار نکنه.

چهره اش ناراحت شد.نمیتونستم تشخیص بدم بخاطر بیماری مادرم بود یا رد کردن پیشنهادش.

_من واقعا متاسفم،برای مادرت، نمیدونستم.

فقط سرم رو تکون دادم و به نشونه تشکر لبخند زدم.

_ولی میتونی فردا شب برای شام بیای خونمون.

این اصرار ژاکوب رو متوجه نمیشدم ولی ایندفعه بهونه ای برای رد کردن پیشنهادش نداشتم.

قبول کردم.


.........................................


به صورت رنگ پریده مادرم نگاه کردم و سعی کردم نفرتم نسبت به مسبب این اتفاقات رو تو چهره ام  پنهون کنم.

امشب زمانش نبود.

_به پدرت زنگ زدم. با ما شام میخوره.

Sneakers [H.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora