داستان های قدیمی میگن ؛
وقتی دور عقرب حلقه ی آتیش باشه ، خودش رو نیش میزنه.من راه فرارم بسته بود ، پس دست به نابودی خودم زدم.
..................................................
نه نه نه...نميشه...يعني كامان سيلوي تو قراره مثلا مخ بزني،.فكر نكنم با لباس هايي مثل اين بشه كاري كرد.
مخ بزنم؟ واو،يعني واو...درسته كه جلوش لال ميشم ... بی دست و پا و ضعيف ، ولي حداقل الان اونقدر عصبي هستم كه اگر اينجا بود دلم میخواست تلافی همه ی این ها رو به بدترین نحو سرش دربیارم.
اره اين فكر ها قراره آرومت كنن پس ادامه بده ._سيلويا؟ جايي ميري؟
با صداي بابام براي بار هزارم تصوير اون زن ،كارول ، از جلوي چشمم رد شد پس نقشه كشيدن واسه هري رو متوقف كردم.
مي تونستم دهنم رو باز كنم و بگم «آره راستش رو بخواي پيچيده ست ولي دارم ميرم تا با يه هرزه بگردم چون يه هرزه ديگه بهم گفته كه اگه اينكارو بكنم ميتونه جلوي هرزه اي كه داره با تو مي گرده رو بگيره، گفتم كه پيچیده ست ، نگفتم ؟ »برگشتم و بهش نگاه كردم كه به چهارچوب در اتاقم تكيه داده بود با چهره اي كه به طور مسخره اي داد ميزد «من پدرتم حق دارم بدونم» من رو نگاه میکرد.
_مهموني ، با اوا. چيه ؟ اگه حوصلت سر رفته ميتوني باهام بياي ، اونجا برای تو هم جای سرگرم...
تكيش رو از چهارچوب برداشت و با عصبانيت حرفم رو قطع كرد.
_مراقب حرف زدنت باش سيلويا من پدرتم. كاري نكن كه نذارم پات رو بذاري بيرون.
سعي كردم بهش توجهي نكردم پس برگشتم تا برم يه لباس مناسب تر انتخاب كنم.
_باشه...باشه...بي محلي كن دختر ولي يادت باشه ايني كه الان بهش پشت كردي پدرته.
گفت و از اتاق بيرن رفت و در رو كوبوند.
مي تونستم صداي پرس و جوهاي مامان رو از پايين بشنوم كه سعي داره دليل عصبانيت بابا رو بفهمه.توی این خونه منم حق داشتم عصبانی باشم .
صداي پيام گوشيم بلند شد.
اوا:
«من ده دقيقه ديگه مي رسم، پايين باش»
حتما اوا تعجب كرده كه چرا براي بار اول من دارم به يه پارتي مي برمش.
اوا سعي كن خوش بگذروني چون قراره «بار اول » هاي زيادي رو امشب ازمن ببيني.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Sneakers [H.S]
Fanficبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...