زندگي كردن به نظر كار راحتي مياد.نفس بكشي،
بخوابي،
كار كني،
بخوري.
فقط همين.همين چندتا كار ساده روال عاديه زندگيه يك آدم رو ميسازه.
درسته؟
غلطه.
كافيه از اون چهارچوب كوچيك زندگيه فانتزيت بياي بيرون.اولين قدم رو كه برداشتي ، بوي گند آدم هاي دور و برت خفت مي كنه.بوي گند دروغ هاشون، بازي هاي كثيفشون و خيانت هاشون.
باعث زجرت ميشه ديدن زندگي هايي كه خراب شدن، آدم هايي كه تنها شدن و بچه هايي كه رها شدن.
و مي كشتت وقتي بفهمي همه ي اين بلا ها رو خود آدم ها سر خودشون ميارن.هوا اون بيرون انقدر كثيف و كشندست كه مجبور ميشي بخواي برگردي به همون فانتزي كوچيكت و قسمت بد ماجرا اينه كه وقتي برگشتي ديگه راهت نميدن.در رو روت ميبندن تا اون بيرون با همون آدم هاي كثيف سر كني و بهت مي گن "متاسفم ولي تو هم آلوده شدي٠"
توي اون لجنزار و انقدر تنها و بي دفاع ميشي كه به اولين فرد متظاهر روبروت اعتماد مي كني. بهش پناه ميبري و وقتي به خودت مياي كه خيلي دير شده.نميتوني ازش فاصله بگيري،
يا بهتره بگيم؛
نميخواي ازش فاصله بگيري.
"متاسفم ولي تو هم آلوده شدي."
..........................................
_اوه اين بهترين هديه ايه كه ميتونستي بهم بدي عزيزم.
مامانم با اشكي كه سعي مي كرد جلوي پايين اومدنش رو بگيره گفت.
_حداقل ميتونم نبود شوهرعوضيت رو خودم جبران كنم.
من زياده روي نميكنم فقط تحمل ناراحتي اين زن رو ندارم.
_سيلويا اينجوري درباره ي پدرت حرف نزن ، اون خيلي كار ميكنه و ...
باز همون حرف هاي هميشگي.
_مامان واقعا لازم نيست، جدي ميگم ديگه دروغ و تظاهر بسه.من ميدونم نيومدن هاي بابا هر دليلي داره جز كار.
سرش رو با ناراحتي پايين انداخت.
_نميخواستم ناراحتت كنم،اين مشكل بين من و خودشه نمي خوام واردش بشي. من حتي مطمئن نيستم چرا این اتفاق برامون افتاده.
VOUS LISEZ
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...