35. Changes

295 41 52
                                    


Lovely_Billie Eilish


همه چی توی دنیا گذراست واین شامل احساسات آدم ها هم میشه.

غم ، شادی ، افسردگی و لذت .

تنها یه حس وجود داره و گذرا نیست. حسی که با اومدن یه نفر وارد زندگیت میشه ، توی تک تک لحظاتت ریشه میکنه و نیاز به مراقبت داره.
حسی که با رفتن آدم ها از زندگیت هم از بین نمیره ، ممکنه اون آدم رو از دست بدی ، یه روز از زندگیت بره بیرون انگار که هیچ وقت نبوده ولی چیزی که برات باقی میذاره احساساتت هستن .

غم از دست دادن از بین میره و چیزی از افسردگی باقی نمیمونه ؛

ولی عشق باقی میمونه تا بهت ثابت کنه یه روزی توی قسمتی از زندگیت کسی وجود داشته که بینتون چیزی فراتر از درکت بود.

احساسی که شما رو به هم متصل میکرد.

این حس از بین نمیره ، همیشه باقی میمونه و داستانی رو تعریف میکنه ؛ همون داستانی که با شنیدنش میفهمی عشق میتونه جای خالی بقیه ی احساسات رو هم پر کنه.

.............................................

احساس کردم هرچی که تا الان خورده بودم با سرعت به طرف دهنم برمیگرده .
به سمت پشت همون بلوک سیمانی دویدم و طولی نکشید تا همه ی محتویات معده م به بیرون خالی شد . ته گلو و توی دماغم سوزش حس میکردم .

از جام بلند شدم و دیدم هری کمی اونطرف تر ایستاده.
به سمتم بطری آبی رو که با غذاها خریده بود گرفت.
کمی ازش خوردم و با بقیه اش هم دهن و صورتم رو شستم . ضعیف و بی حال به نظر میرسیدم ولی برام مهم نبود ، تقریبا دیگه هیچی برام مهم نبود.

_من فکر میکردم تو خبر داری ، رفتارت...

هری گفت ولی ادامه نداد . به نظر گیج میومد و با تعجب بهم نگاه میکرد.

_میشه منو برسونی؟

ازش پرسیدم و صدام حتی تز قبل هم بدتر شده بود . دیگه نمیخواستم بیشتر از این جلوی هری شرمنده بشم . باید بقیه ی بدبختیم رو تو تنهایی خودم ستایش میکردم.

_سیلویا من فکر نمیکنم تو ... .

_خواهش میکنم هری من باید برم خونه.

نذاشتم حرفش رو ادامه بده و سعی کردم التماس توی صدام مشخص باشه.

بدون هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شدیم.
تقریبا تمام راه رو توی سکوت گذروندیم تا اینکه من سعی کردم سؤال هایی که توی ذهنم بود رو ازش بپرسم :

Sneakers [H.S]Where stories live. Discover now