با بی منطق ترین بعد وجود من بازی می کرد و من ایستاده تشویقش میکردم.....................................................
بيخودي جاي ليوان هاي تو آشپزخونه رو جا به جا مي كردم، گهگاهي به ساعت نگاه مي كردم و گوشيم رو در انتظار يه زنگ از هر كسي چك مي كردم .
ولي همه ي اينارو براي فرار از فكر اشتباهي كه تو اين چند دقيقه ي پيش مرتكب شده بودم انجام ميدادم.
ميدونم ميخواي ازش فرار كني سيلويا، فرار كن .
نميدونم از كجا شروع شد؟ از كجا تو زندگيم سايه انداخت؟ تقصير بابا بود؟ تقصير خودم بود؟ شايد هم تقصير مامان بود؟ هيچي نميتونه اشتباهی رو که انجام دادم توجیه کنه پس دنبال مقصر نباش.
همين الان ، همينجا ، درست جلوي همين آشپزخونه توي همين خونه ي كوفتي با شيطان معامله كردي. معامله؟ اسمش رو معامله نميشه گذاشت، ميشه؟ يعني وقتي ندوني طرف در مقابل كاري كه انجام ميده برات دقيقا چي ميخواد.با صداي در سرم به سمت ورودي برگشت و مامانم رو ديدم كه با كيسه هاي خريدش سعي داشت در رو ببنده.
_سلام عزيزم. گشنت ني؟ اگه آره كه بايد يكم صبر كني امروز با بابات غذاميخوريم .
دومين جوك مسخره ي امروز رو همين الان شنيدي.
_ممنون ولي من ميرم با اوا بيرون فكر كنم . شما با هم باشيد ، من علاقه اي ندارم.
_پدرت داره بهتر ميشه سيلوي ، رفتاراش بهتر شده، دقت نكردي؟
خدايا من دلم براش ميسوخت، بابا چجوري تونست ؟ با يه هرزه؟ اميدواري رو تو چشماي مامان نميبينه؟
من اين وضعيت رو درست ميكنم ، حتي اگه به قيمت تحمل كردن برادر بريجيت باشه._هرچي . به هر حال من قراره با اوا برم بيرون تو ام ميتوني وانمود كني بهترين شوهر دنيارو داري و باهاش شام بخوري.
با اين حرفم بحث تموم شد و به آشپزخونه رفتم و مامان که با نگاه متعجبی بهم خیره شده بود تنها گذاشتم.
با غرق شدن تو فكر يك ساعت اخير روي صندلي پيشخون نشستم و به انگشتام خيره شدم.
[فلش بك]
_لازم نيست بترسي عزيزم كارم زياد طول نميكشه.
اين رو گفت و نيشخندش جاش رو به نگاه جدي و چشماي سردي كه تا حالا ازش نديده بودم داد.
سعي مي كردم به همه جا نگاه كنم به غير از چشماش كه داشت موشكافانه من و عكس العمل هام رو زير نظر مي گرفت.
تا كي مي خواست تو سكوت فقط خيره بشه؟ بايد اول من شروع مي كردم؟ يا نه اصلا بايد همين الان بيرونش مي كردم، اينجا ديگه خونه ی منه.
YOU ARE READING
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...