Touch_Little Mixاینبار مخاطبم تویی ؛
کسی که از رو در رو شدن با احساسی که بهم میداد وحشت داشتم ، کسی که تا لحظات پیش سعی در انکار حضورش داشتم .حضور تو توی زندگیم مثل پخش یه آهنگ شاد و عاشقانه بعد از یه سکوت طولانی از بلندگوهای یه سالن رقصه.
جوری که خنده به لبم میاره و باعث میشه موهای تنم سیخ بشه ؛ تزریق هیجان و توی رگ های خونم حس میکنم و به تدریج تمام وجودم رو در برمیگیره.
با این آهنگ میرقصم ، تا موقعی که دیگه رمقی برام نمونده باشه و از خستگی نتونم پاهام رو حس کنم .
توی احساسی که بین ما هست هم خستگی وجود داره ؟
وجود داره ، این رو مواقعی ثابت میکنن که من منتظر موندم ، شکستم و خورد شدم تا بتونم توان دوباره ام رو از بین لمس ها و کلماتت پیدا کنم .
ریتم قشنگ جملات تو حکم یه موسیقی دلنواز دیگه ست و لمس آروم و سبک دست هات مثل نوت هاش میمونن.
پس فقط باهام حرف بزن و لمسم کن ، من حاضرم بارها و بارها با این آهنگ برقصم .
..........................................................
توی آخرین صحبتم با آلیشیا گفته بود چند هفته طول میکشه تا برای مامان آخرین حکمش رو صادر کنن ، تموم شدن این مدت هم ترسناک بود و هم یکجوری ما رو از این سردرگمی که توش رها شده بودیم خلاص میکرد.
دلم میخواست باز هم بتونم مامان رو ملاقات کنم و فکر کنم این رو هم باید از آلیشیا میخواستم .
جزئیات آخرین باری که دیده بودمش توی ذهنم واضح نبود ، سعی میکردم متوجه حرف هاش بشم اما هرچی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم.به وسایلش که گوشه ی اتاقم بود نگاه کردم و آهی کشیدم . نمیدونستم تا کی قراره اون گوشه بمونن و با هر بار دیدنشون قلبم مچاله بشه.
« مراقب یادگاری هام باش »
کاشکی میتونست چیزی که داره اذیتش میکنه رو بهم بگه ، میتونست دردش رو با من تقسیم کنه شاید همه چی براش قابل تحمل تر میشد.
بابا مثل قبلا کم خونه میومد. اینکه با وجود تمام اتفاقات دوباره پیش اون زن برگشته باشه دیگه من رو نمیترسوند ، همه چیزهایی که توی اطرافم اتفاق میفتاد داشت احساس دیگه ای رو درونم تقویت میکرد ، حسی به مراتب قوی ترکه ناراحتی و شکست نبود.
من نمیتونستم به زمانی برگردم که فقط توی سرازیری قرارداشتم.
صدای زنگ گوشیم بلند شد و دست از خط خطی کردن دفترچه ای که جلوم بود برداشتم .
با دیدن تماس گیرنده لبخندی زدم که دلیلش کاملا واضح بود.
YOU ARE READING
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...