32. Get to know you

257 37 44
                                    


این ادیت رو یکی از شما مهربونا درست کرده که ازش خیلی ممنونم💕


................................

لحظه هایی توی زندگی هست که از بزرگی حجم غمی که روی شونه هاته ، حتی اشک هات هم راهشون رو پیدا نمیکنن .
قصه هایی که بیرون از چهارچوب اتاقت اتفاق میفته طوری غصه رو توی دلت مینشونه که دیگه ازت جدا نمیشه .

نمیخوام فکر کنم که بعدش چی میشه ، میخوام از این مرحله بگذرم و به بعد برسم ، جایی که شاید اون شروع  خوشبختی که همه ازش حرف میزنن پیدا شه.

من همشون رو تجربه کردم ؛

خیانت ،
از دست دادن ،
تنهایی و
درد.

ولی حالا نوبت اونه ؛
بیاد و جای تمامشون رو بگیره و من اینجا با آغوش باز ایستادم .
درد و غمم رو از بین نمیبره ولی چیزی که ازم میگیره ، تجربه ی همه ی اینا به تنهاییه.

وقتی وارد زندگیم شد متوجه نشدم ، دقیقا مثل وقتی که تمام زندگیم شد . اما برای شما می گم تا بفهمید ، این یه قصه ی مدرنه و توش جایی برای پایان خوش نیست ،

مگر اینکه ما بسازیمش .

من سیلویا هادسنم و این قصه ی منه .


.....................................................

چند دقیقه ای از رفتن زین می گذشت .
اوا کنارم نشسته بود و داشت به یه نفر پیامم میداد و مطمئن بودم اون شخص لوییه.

_برات خوشحالم اوا ، میدونی؟

بهش گفتم و جمله م باعث شد اوا گوشیش رو روی میز بذاره و با لبخند بهم نگاه کنه :

_ داری احساساتیم میکنی ، اونجوری بهم نگاه نکن.

_چجوری؟

ازش پرسیدم و تک خنده ای کردم .

_مثل مادری که داره بچه ش رو برای اولین بار میفرسته مدرسه.

گفت و چشم غره ای رفت.
شونه ای بالا انداختم کمی جابه جا شدم تا پاهام رو هم روی کاناپه بذارم:

_به هر حال تو لیاقتش رو داری .

اوا سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:

_تو هم لیاقتش رو داری پس فاصله گرفتن از ژاکوب رو به خاطر دلایل مسخره تموم کن ، اون عاشقته.

Sneakers [H.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang