47. This is a modern fairytale

400 47 101
                                    



The heart wants what it want_Selena

تکرار حوادث اون هارو مبتذل میکنه ؛

شاید دلیل بی حسی من به اتفاقات اطرافم همین باشه.مثل بدنی که به خاطر استمرار ضربه های شلاق بی حس میشه.
حالا زمان درد کشیدن تموم شده و قفل درهای بسته یکی یکی باز میشن ، من درس هام رو گرفتم و الان زمان امتحانه.
پشیمونی حس نمی کنم ، درد حس نمیکنم و دیگه تنها نیستم.
بیاید باور کنیم ؛

چیزی که نکشتت قوی ترت میکنه.

........................................................

تا حالا انقدر خودم رو گیج ندیده بودم.

سرحالی ژاکوب ، خنده های مستانه ی لیلی ، پوزخند های گاه و بیگاه مشکوک بی دلیل زین و عشق بازی های لویی و اوا دقیقا کنار همین جمع بدون هیچ خجالتی ، هیچ کدوم علت گیجی من نبود چون خوب میتونستم حدس بزنم اون پودر سفید رنگ باهاشون چیکار کرده ، چیزی نبود که قبلا امتحانش نکرده باشم و همون یک بار کافی بود تا از دود و مخدر فاصله بگیرم.

اما دلیل گیجی من بی خیالی بقیه نسبت به اتفاقی بود که برای جما افتاده . امکان داشت همه چیز رو بدونن و هنوز هم با سرخوشی بدون توجه به اینکه هری غیبش زده مصرف کنن ، حداقل لویی باید میدونست.

من برای دسته بندی و هضم چیزایی که فهمیده بودم نیاز به تمرکز داشتم قطعا کوکائین و هری که بعد از خرد شدن لیوان توی دستش نا پدید شده بود کمکی بهم نمیکردن پس سعی کردم ازشون فاصله بگیرم.

سرم به خاطر نوشیدن زیاد درد میکرد و هیچ علاقه ای به موندن توی این جمع نداشتم پس از جام بلند شدم و به سمت آشپزخونه که حدس میزم نزدیک پله ها باشه رفتم چون میدونستم کسی متوجه نبودنم نمیشه.

از پارتی تولد اوا جز یک ویلای بهم ریخته و چند تا آدم مست یا نشئه *چیزی نمونده بود.

با سستی خودم رو به آشپزخونه رسوندم و شیر آب رو باز کردم. خنکی آب که به صورتم برخورد کرد انگار راه تنفسی جدیدی برام باز شد.
چشم هام رو بستم و به یخچال تکیه دادم تا از خنکی بدنه اش برای آروم کردن خودم استفاده کنم .

_تبریک میگم.

صدای آروم و بی احساس هری باعث شد با وحشت چشم هام رو باز کنم و برای یک لحظه روح از بدنم خارج بشه.

بهش نگاه کردم ، چهره اش هم مثل صداش بی احساس بود و من رو یاد اولین باری مینداخت که جلوی در خونه ام دیدمش.
با دیدنش تمام امشب دوباره از جلوی چشمم گذشت ؛ رقصمون ، لمسمون و بوسه هامون ولی آخرین صحنه حرف های ژاکوب بود؛

Sneakers [H.S]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ