دیدن و حس کردن، وجود داشتنه ، زندگی توی اندیشه جاریه.
من حس میکنم ولی میبینم ؟.....................................
اوا ماشين رو جلوي يك خونه ي بزرگ نگه داشت.صداي بيت آهنگ تا گوش ما مي رسيد.
خب، بجنب سيلوي وقتشه يكم ذهنت رو آروم کنی .
وارد خونه شديم و اولين چيزي كه توجهم رو جلب كرد بوي غليظ سيگار و الكل بود. اكي، شايد اونقدر نشه تنفس كرد ولي مطمئنم خوش ميگذره.
_کی میخواد مست کنه و برقصه؟
ليلي گفت و ما با لبخند بهش نگاه كرديم .
به سمت ميز خوراكي ها رفتيم تا يه چيزي بنوشیم.
روي ميز همه جور خوردني اي بود به علاوه ي چند تا جاسيگاري پر و دستمال كاغذي .
_سيلوي از كدوم شروع ميكني؟ من فكر كنم جين ميخوام .
اوا گفت و به من نگاه کرد
_اوه، يكي اينجا شديدا به حواس پرتي نياز داره.
ليلي با شيطنت جواب اوا رو داد. هردو مشغول نوشيدن شدن. منم به اين فكر ميكردم كه توي عمرم چندبار مست كرده بودم؟ زیاد بوده ، البته یواشکی.
يادمه يك بارش رو بابام فهميد و براي تنبيه مجبورم كرد جوراب هاي پدر بزرگم رو با دست بشورم.خب به نظرم تنبيه سنگيني بود چون پدربزرگم علاقه ي زيادي به عوض كردن جوراب هاش نداشت.با مرور خاطراتم لبخندی روی لبم اومد.
براي خودم ودكا ريختم، كي ميخواست جلوي بار نمیدونم چندم رو بگيره وقتی انقدر بهش نیاز داشتم؟ پس با لذت مشغول نوشيدن شدم.
خانواده دردسره.
به دور و برم نگاه كردم. چهره ي بعضي ها آشنا بود ، خيلي ها هم نه . روبه ليلي كردم تا يه سؤال بپرسم؛
_اين جا اصلا خونه ي كي هست؟ منظورم صاحب مهمونيه؟
_تاملينسون ، لويي تاملينسون . يكي از اون فاكرهايي كه خوب پول باباشو خرج ميكنه. ولي جدي! كيه كه گله كنه؟ اون بين همه ي دانشجوها بهترين پارتي هارو ميگيره پس ازش استفاده كن .
بعد از سخنرانيش دست اوا رو گرفت تا برن و به اصطلاح برقصن .البته اگه تكون دادن باسن رقص حساب ميشه.
منم تصميم گرفتم يك گشتي اين طرفا بزنم . آخرين جرعه از ودكامو خوردم و ليوانشو يه جايي ،فكر كنم كنار يه گلدون ، گذاشتم.
YOU ARE READING
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...