20. Temptation

294 34 8
                                    




جالب بود

من این تاریکی

این نابینایی

این ناشنوایی رو

دوست داشتم ، با بند بند وجودم می پرستیدمش.

عشق من غرق شدن توی دنیایی بود که با حماقتم ساختم و برای بیرون رفتن ازش هزاران راه وجود داشت و این من بودم که با خوشحالی به حماقتم چنگ میزدم و منتظر معجزه های بیشتری بودم.

معجزه هایی از جنس سیاهی وجود 

معجزه هایی به رنگ سبز زمردی

معجزه ای از سوی عشق

معجزه ای به شکل تباهی.

..........................................

وارد شدن به این خونه به اندازه ی دفعات پیش سخت بود.

حتی بیشتر.

اولین کسی که باهاش برخورد کردم مثل همیشه ایزابل بود.
با همون لبخند گرم و مهربونش به استقبالم اومد.

_خانم هادسن، خوش اومدید.آنه منتظر شماست.

و منو به سمت نشیمن راهنمایی کرد.

وارد نشیمن شدم و قبل از همه چیز چشمم به میزی افتاد که پر از قاب عکس بود.

این عکس ها اولین بار بود توجه من رو به خودشون جلب می کردن.
بیشتر عکس ها از پسر و دختری بود که کاملا از  شباهتشون معلوم بود با هم نسبتی دارن.

میتونستم از چهره ی پسر بچه حدس بزنم که هری باشه.ولی دختر ...

_اونا بچه هامن ، این عکس تقریبا برای ده سال پیشه.

با صدای آنه شتابزده به طرفش برگشتم.

روی لبش لبخندی بود و با عشق و غم خاصی به قاب عکس ها نگاه میکرد.

احساس کردم زیادی ساکتم.

_خب اونا خوشگلن.

سیلویا واقعا این تنها چیزی بود که تونستی بگی؟

آنه تک خنده ی خشکی کرد و گفت:

_بله، بودن.

صدای افکارم داشت بلند میشد ولی آنه به صحبت ادامه داد و این اجازه رو نداد.

_فکر می کنم این سری،بار آخری هست که میای درسته؟

سعی کردم تمرکز کنم تا بتونم جوابشو بدم و به لغت "بودن" در مورد هری و اون دختر فکر نکنم.

Sneakers [H.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant