7. Fault

444 51 8
                                    






برای زندگی کردن نباید ترس از خطا داشت.
ولی من زندگیم روی خطا بنا شده بود.

...........................................


توي نشيمن نشسته بودم و چندتا كار رو با هم انجام ميدادم ؛ اول اينكه منتظر تماس لعنتي اوا بودم ، من خيلي نگرانش بودم و اون گوشيش رو جواب نميداد، حداقل نگفته بود كدوم بيمارستان قراره بره؟

كار دومم فكر كردن به نوشتن يه مقاله ي خوب براي عكسام بود،

و كار سومم نيم نگاه انداختن هايي به صفحه ي تلويزيون بود كه نميدونم چه مزخرفي  رو پخش ميكرد.

مامانم كنارم نشسته بود و داشت ناخن هاشو مي جويد و پاش رو تكون ميداد ، بي شك داشت به اين فكر ميكرد بابا داره با كي با گوشيش حرف ميزنه كه رفت توي حياط.

خب بذاريد راستش رو بگم ، وقتايي كه به تلويزيون نگاه ميكردم ، دقيقا به تلويزيون نگاه نميكردم، يعني نگاه ميكردم ولي ... توفكررفتارعجيب اون پسره ، هري هم بودم.

انگار خجالت ميكشيدم كه به خودم اعتراف كنم؛ هري تقريبا نصف ديگه ي ذهنم رو از صبح كه ازون خونه ي كذا اومدم اشغال كرده بود.

با صداي در ورودي مامانم از جاش پريد و منم سرم رو به سمت در برگردوندم.

بابام كه انگار خودش حس كرده بود بايد يه توضيحي بده يكم اين پاو اون پا شد

_يه تلفن بود...كاري ... گفتم شايد مزاحم باشه صدام...اصلا به شما چرا دارم توضيح ميدم،به شما چه ربطي داره.

با گفتن اين دكمه هاي پيرهنش رو باز كرد و رفت تو اتاق.
مامانم به من نگاه كرد انگار منتظر واكنش من بود.منم كه ديگه اين رفتارهاي بابا برام عادي شده بود لبخند مصنوعي زدم و سرم رو براش تكون دادم.

مامانم پوفي كشيد و به دنبال بابام به اتاق رفت و در رو بست.منم كه ديگه حس درس و پروژه نداشتم هرچي داشتم ريختم توي پوشم و گوشيم رو برداشتم كه به اوا يه بار ديگه زنگ بزنم.ولي همون لحظه شماره ي ليلي روي صفحه ظاهر شد.

_هي ؟سيلويا

_ليلي؟ تو كجايي دختر ؟از شب مهموني غيبت زده!

صداي نفس عميقي از اونور خط شنيدم.

_راستش ميخواستم با اوا حرف بزنم  ولي جواب نداد و به هر حال ببخشيد كه مزاحم تو شدم، ولي داشتم ميتركيدم بايد با يكي حرف ميزدم.

توي دلم بيشتر براي اوا نگران شدم

_بگوليلي روي منم به اندازه ي اوا ميتوني حساب كني.ما ديگه دوست حساب ميشيم نه؟

Sneakers [H.S]Where stories live. Discover now