49. Big Bang

183 31 29
                                    



اگریادتون نی یه نیگا به چپتر قبلیا بکنید و بعد کمربند هاتون رو ببندید😁

Everything I wanted_Billie Eilish

چه تعریفی برای بارش بارون زمانی که انتظارش رو نداری کافیه ؟ یعنی وقتی خودت رو با بوی نم خاک دقیقا وسط تابستون پیدا میکنی .

بهترین لحظه ها از روز زمانی اتفاق میفتن که اسم تو روی لب هام جاری میشه ، وقت از تو گفتن .
من توی همون خاکی رشد کردم که تو بهش باریدی و ساقه ی همون گلی هستم که از شدت بارون خم شده و به شکستن نزدیکه.

اما تو ببار ؛

کنار تو از مردن هم وحشت ندارم ،

لحظه هام پر از حضورت میشه و فرصت درد کشیدن برام باقی نمیمونه.


..........................................................


از پرسیدن این سؤال از خودم خسته شده بودم ؛

جاهایی که میخواستم باشم و نمیتونستم ، دقیقا توی این لحظه ، وقتی مضطرب روی صندلی توی دفتر آلیشیا نشسته بودم و نمیتونستم حرکت تند پام که با ریتم تپش های سریع قلبم هماهنگ شده بود رو کنترل کنم.

زمان زیادی تا دادگاه مامان نمونده بود و هیچ کدوم از ما موفق نشده بودیم باهاش ملاقات کنیم . مسبب این رو هم باید مردی که روبه روم نشسته بود میدونستم؟ مثل همیشه.

صدای برخورد تلفن با میز من رو از افکارم بیرون کشید باعث شد چشم هام رو امیدوارانه به لب های آلیشیا بدوزم.

_حتی من رو هم نمیخواد ببینه ، احتمالا چون تو براش وکیل گرفتی.

رو به بابا گفت و مشخص بود که اون هم کلافه است .

_لعنتی ... یکی باید بهش بگه این درباره ی تو و آزادیته جوزت نه من.

این بار حق رو به بابا میدادم.برام اهمیت نداشت که اون چه غلطی کرده ،چیزی که مهم بود آزادی مامان و ثابت شدن بی گناهیش بود.

_با این شرایط  توی دادگاه چه اتفاقی میفته ؟

از آلیشیا پرسیدم در حالی که جوابش رو میدونستم .

_همون دو تا پنج سال ... اگر هنوز هم بخواد وضعیت بحرانی سلامت و بیماریش رو انکار کنه شاید ... .

نذاشتم ادامه بده . درباره ی کدوم وضعیت حرف میزد؟ مامان من خوب شده بود.

_کدوم بیماری ؟ اون حالش خوبه نه ؟

نگاهم بین مرت و بابا که حالا مضطرب تر به نظر میرسید رد و بدل میشد و سؤال بزرگی تو ذهنم شکل گرفته بود ؛

Sneakers [H.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora