46. Bygone

328 47 72
                                    





Grenade_Bruno Mars

نمیتونستم اسمش رو دوراهی بذارم وقتی دقیقا میدونستم قلبم تمام وجودم رو به کدوم سمت میبره.
این عادلانه نبود ، من در حالی برابرش چیزی برای دفاع ازخودم نداشتم که اون جسم وروح وقلب من روسلاح خودش قرارداده بود.
توی داستان من اون پاک ترین و معصوم ترین اتفاقی بود که برام افتاد، اما در واقعیت ما بی گناه نبودیم ؛ گناه اون شکنجه ی من و گناه من دوست داشتن اون با وجود همه چیز بود.
پس نمیتونم قلبم رو سرزنش کنم وقتی بهم ثابت میکنه برای من دوراهی وجود نداره.

.................................................

درحالی کنار ژاکوب توی حیاط ویلا نشسته بودم که تک تک سلول هام با بی شرمی هری رو میخواستن و این رو جای گرمی  دست هاش که هنوز پوستم رو می سوزوند ثابت میکرد.

اینجا خلوت بود و  صدای جمعیت توی خونه تنها چیزی بود که شنیده میشد.

_روش بدی رو برای اعتراف گرفتن از من انتخاب کردی سیلویا.

بدون اینکه به من نگاه کنه به آرومی گفت و توجهم رو به خودش جلب کرد. دقیقا میدونستم این مکالمه قراره به چی ختم شه :

_من اعتراف نمیگیرم ژاکوب ، من هیچی درباره ی تو نمیدونم با اینکه دوست دخترتم ... یعنی بودم و این حقمه.

_طوری حرف میزنی انگار من همه چیز رو درباره تو میدونم.

خب حق با اون بود اما من قرار نبود این رو قبول کنم.

_حداقل من پنهون نمیکنم.

زمزمه کردم و امیدوار بودم این حرفم جواب بده.
کمی توی جاش جابه جا شد و دست هاش رو به صورتش کشید.
سعی میکردم موقعیت رو برای خودم عادی جلوه بدم اما اینطور نبود.هنوز نتونسته بودم به خودم اعتراف کنم که یک ساعت پیش چه اتفاقی افتاد و من الان کجا قرار داشتم.

تاثیری که هری روی من داشت برام غیرقابل باور بود. اون به راحتی باعث شد فراموش کنم کی ام و کجا قرار دارم و چیزی که فکرش رو‌نمی کردم حضورم اینجا در کنار ژاکوب بود وقتی میدونستم اون داخل خونه است ونمیخواستم بدونم درباره ی من چه فکری میکنه وقتی به اون شکل از اتاق بیرون رفتم و حتی پشت سرم رو هم نگاه نکردم ، کاری که همیشه میکردم. میدونستم اگر چند لحظه بیشتر کنارش میموندم کنترل کلمات و حرف هایی که از دهنم خارج میشد دست خودم نبود.

_چی میخوای بدونی ؟

ژاکوب ازم پرسید و توی دلم آرزو کردم کاشکی این سؤال رو هری ازم پرسیده بود .

Sneakers [H.S]Where stories live. Discover now