کشش (اشتیاق) | Crave
2-1
چهار سال بعد
از دید سوک جین
" مینی!!! همین الان اسباب بازیات رو جمع کن! من باید برم سرکار."
همونطور که جیمین و جونگ کوک این طرف و اون طرف میدون رو لگو ها زمین می خوردن سعی کردم نفس هام رو منظم کنم.
کوکی با عصبانیت جیمین رو از روی آقای اسناگِل، خرس مورد علاقش، هل داد کنار و نق زدم:"هیونگ، اون به آقای اسناگل صدمه زد!"
. Snuggle به معنی بغل گرفتن. در اصل اسم عروسکش آقای بغلیِ.
دیگه تقریبا دیر کرده بودم پس بهشون دستور دادم:" بچه ها، الان واقعا نیاز دارم بزرگ باشید؛ باشه؟ من باید برم. جیمین خواهشا این بلوک های لعنتی رو بردار و جونگ کوک، اسناگلٌ رو تخت بزار و برو صبحونت رو بخور."
از لحن جدیم از کمی از جا پریدن و با شونه های افتاده سرتکون دادن.
جیمین زمزمه کرد:" ببخشید هیونگ." و بعد جونگ کوک رو بغل کرد.:" آ... آره. ما متاسفیم."
خیلی غمگین به نظر می رسیدن اما من الان واقعا وقت نداشتم بغلشون کنم.
"هر دو تون رو دوست دارم اما الان واقعا باید برم. " بهشون یادآوری کردم:" خواهش میکنم یادتون باشه تکالیف مدرستون رو به موقع تموم کنین." و از آپارتمان سه اتاقه مون بیرون رفتم.
بعد از ترک مدرسه و قبول کردن جایگاهم به عنوان قیّم خانواده، بی وقفه کار می کنم... اما نهایتا مجبور شدم از دوتا از کارهام استعفا بدم که بتونم بیشتر توی خونه پیش برادرام باشم و این یعنی دیگه نمی تونستم از پس مخارج خونه مون بر بیام.
دو سال پیش، ناچارا به یه بخش کم امنیت تر شهر و آپارتمانی که با بودجه مون متناسب بود نقل مکان کردیم.
خیلی سخت بود اما از تصمیم هام پشیمون نیستم.
فقط، گاهی افتضاحه... بعضی اوقات، از دیدن اینکه جیمین و جونگ کوک می تونن تو دنیای بچگانه شون غرق بشن حسادت میکنم. دلم برای آزادی غرق شدن تو فضای لیتل بودنم اونم هروقت بخوام تنگ شده.
الان زمان های خیلی کمی هست که چنین خوشحالی رو تجربه کنم. خیلی سرم شلوغه و پرداخت قبضا واقعا گند زده به تمام انرژیم. این وضعیت داره اذیتم میکنه... ازش متنفرم.
نفس کوتاهی گرفتم. قطاری که سمت مرکز شهر می رفت رو برای شیفت عصر کارم سوار شدم، و توی ذهنم شروع به شمارش پول باقی مونده برای خرید غذای این هفته کردم.
زیاد نبود. به نظر میرسه فقط برای نودل فوری و برنج کافی باشه.
از رئیسم متنفرم. باعث میشه معذب بشم. رفتارش خوبه؛ اما حس می کنم منظور دار خوب رفتار میکنه. تقریبا دوسالی میشه که براش کار می کنم اما هنوز هم وقتی اطرافشم حس دلهره آوری بهم دست میده. تا زمانی که برام امکان داره مطمئن میشم که هیچ وقت باهاش تنها نباشم.
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...