4.

8.2K 1.2K 208
                                    

شرط رای 95 عدد! حتی اگه همین امشب هم برسه همین امشب میذارم پس رای بدید

کشش (اشتیاق) | Crave

4

جیمین

راه خونه طولانی بود. باورم نمیشه که اتوبوس رو از دست دادم. این آخرین سال دبیرستانمه و تا الان هیچ وقت از اتوبوس جا نمونده بودم. حتی کوکی هم منتظرم نموند چون فکر می کرد دیر میکنم و خودش رفته بود خونه.

لبام از این فکر آویزون کردم. مطمئنم هیونگم سرکاره، پس هیچ راهی جز قدم زدن تا خونه، که نیم ساعت طول می کشید نداشتم. کنار یه کافه وایستادم و یه میلک شیک موزی/کاکائویی سفارش دادم و چند دقیقه بعدی رو تا خونه قدم زدم.

مطمئن بودم کوکی تاحالا حسابی نگرانم شده. وقتی به آپارتمان رسیدم دیدم چند نفر جدید کنار یه ون ایستادن و دارن بحث می کنن. اوه! همسایه جدید.

البته اینطوریم نیست که همه همسایه ها رو بشناسم اما بازهم دیدن آدمای جدید جالبه. همونطور که داشتم فکر می کردم مال کدوم آپارتمانن و دارن کجا میرن، فکر کردم که شاید جای اون پیرزنی که ته راهروعه بیان.

اون پیرزنه خیلی بدجنسه و به هرحال هیچ وقت ازش خوشم نیومده بود. میدونم که خانوادش فرستادنش خانه سالمندان، اون از بچه ها متنفر بود که منصفانه نیست.

با خجالت سرم رو کج کردم و از کنارشون گذشتم اما از اونجایی که حواس به روبه رو نبود محکم به سینه یکی برخورد کردم. یه دست دورم حلقه شد و کمکم کرد که نیوفتم. با ترس به بالا نگاه کردم و همون لحظه چشمم به زیبا ترین فردی که تو تمام عمرم دیدم افتاد.

موهای تیره اش به سمت عقب بالا زده شده بود و صورت جذابش به خوبی مشخص بود. یه لباس جین آبی پوشیده بود و شلوار جین بی رنگ پاش بود.

دستاش با چندتا انگشتر مختلف تزیین شده بودن و گوشاش سوراخ شده بودن. پرسید:" آم... خوبی؟"

دهنم رو باز کردم اما صدایی بیرون نیومد پس فقط سر تکون دادم و گفتم:" متاسفم."

با یه لبخند رهام کرد و گفت:" مشکلی نیست." و بعد نگاهی به خونه انداخت:" تو اینجا زندگی میکنی؟"

سر تکون دادم و مشغول بازی با بند کیفم شدم:" آره."

لبخندش گشاد تر شدو گفت:" جالبه! ما هم همین امروز اومدیم اینجا. میتونی تو پیدا کردن طبقه مون کمکم کنی؟ یه عدد بهمون دادن اما ازش سر در نمیاریم."

با دهان بسته خندیدم و کاغذ رو ازش گرفتم. ساختمون ما 6 طبقه داره اما خیلی گیج کننده ست چون عددها به ترتیب نیستن. واقعا خیلی آزار دهنده ست چون یادمه وقتی ما هم اینجا اومده بودیم اعصاب هیونگ سر این قضیه خیلی خورد شد.

وقتی فهمیدم درست روبه روی ما هستن، چشمام از تعجب گرد شدن. نمی دونستم اون آپارتمان خالیه. گفتم:" آره، بهتون نشون میدم کجاست."

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now