64.

3.2K 474 94
                                    

از فیکشن های این پروفایلم کدوما رو خوندید؟
کدوم رو دوست داشتید؟ چرا؟

کشش (اشتیاق) | Crave

64

از دید سوکجین

چند روز گذشته بهترین روز های تمام زندگیم بودن. تمام روز با همسرم میرفتیم می گشتیم و تمام شب به هم عشق می ورزیدیم. گاهی اوقات هم وقت پیدا میکردم و وارد فضای لیتلیم میشدم و جون ازم مراقبت می کرد. حموم حبابی میگرفتم و کمکم می کرد تا توی استخر شنا کنم. واقعا نمیتونم ماه عسلی بهتر از اینو تصور کنم‌ همه چیز واقعا غیرقابل تصور اما سوپرایز زیباییه.

حالا هم روز آخر سفرمون هو تصمیم گرفتم قوانین رو بشکنم و نگاهی به گوشیم بندازم. تمام این مدت اصلا سراغی ازش نگرفته بودم. به خاطر اینکه اگر بخوام صادق باشم، انقدر بهم خوش می گذشت که کلا یادم رفته بود.

صدای نامجون از حمون شنیده شد که می گفت:" عزیزم آماده ایی؟ "

می دونستم که داره شامپو ها و وسایلِ شست و شو مون رو جمع و جور میکنه. درحالی که به عزیزم گفتنش لبخند میزدم گوشی رو روشن کردم و آخرین تیکه های لباس رو هم توی چمدون گذاشتم:" آره. نهایتا ۵ دقیقه دیگه تمومه."

اما لبخندم محو شد و چشمام با دیدن میس کالا و پیامهایی که داشتم گرد شدند. آخرین پیام توجهم رو جلب کرد و دستم شروع به لرزیدن زد. پیام از طرف جونگ کوک بود که می گفت:

_جیمین همین الان یه دختر خوشگل و سالم رو به دنیا آورد. امیدوارم توهم حالت خوب باشه. زود برگرد._

به سختی آب دهنم رو قورت دادم و به رو به روم زل زدم. از دستش دادم. واقعا به دنیا اومدن بچه ی برادر کوچولوم و از دست داده بودم. اون بهم احتیاج داشت و من پیشش نبودم. دردی که توی قلبم حس می کردم دردناک ترین چیزی بود که تاحالا حس کرده بودم. روی تخت دراز کشیدم و گوشی از دستم افتاد. اشک توی چشم هام جمع شد. چطور تونسته بودم فراموش کنم چنین اتفاقی هرلحظه ممکنه بیوفته؟ آخه من چه هیونگی هستم؟

نامجون برگشت توی اتاق و با دیدن من اخمهاش توی هم کشیده شد و درحالیکه خودش رو کنارم رسوند. بوی شامپوی تازه ش به مشامم رسید و طبق معمول کمی آرومم کرد. نامجون گوشی رو دید و برش داشت و با دیدن پیام رنگش پرید:" خدای من! من خیلی متاسفم."

چشمهام رو پاک کردم و گفتم:" آخه چطور تونستم از دستش بدم؟ چطور تونستم انقدر خودخواه باشم؟"

نامجون من رو بغلش گرفت و گفت:" عزیزم، تو خودخواه نیستی. اصلا امکان نداره تو نزدیک خودخواه هم باشی. تقصیر منه. نباید گوشیت رو ازت می گرفتم." نفسش رو رها کرد و ادامه داد:" من تمام مسئولیتش رو به عهده میگیرم."

نفسم رو رها کردم و گفتم:" حالا حتما ازم متنفره."

من‌یه آدم وحشتناکم

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now