63.

3.2K 502 118
                                    

با اینکه ۲ روز پیش آپ کردم اما امروز می‌خوام بهتون جایزه بدم از بس کامنت های قشنگ برام گذاشتید!!💕✨
و اگر می‌خوایید حتی پس فردا دوباره آپ کنم باید دوتا شرط کوچوولووو رو عملی کنید اونم اینکه
۱. اکانت اصلیم رو به ۶ کا فالور برسونید. الان روی ۵.۸ کاس پس کار سختی نیست. اینم آیدی:
maedeh1
۲. یکی از کتاب های اون اکانت رو که قبلا نخوندید!! برای خوندن به کتابخونه تون اضافه کنید و اینجا کامنت بذارید که چه کتابی رو انتخاب کردید و چرا!!

اگر این دوتا شرط رو انجام بدید این چند قسمت باقی مونده رو شلاقی براتون آپ می‌کنم 💕✨

کشش (اشتیاق) | Crave

63

از دید جیمین

وقتی زمان طول کشید و یونگی بر نگشت یکم احساس گناه کردم. یعنی واقعا از دستم خسته شده بود و تصمیم گرفته بود ترکم کنه؟ اونم وقتی که دارم بچه مون رو به دنیا میارم؟ حتی فکرش هم من رو می ترسوند. هیچ کس هم از وقتی که از اتاقم بیرون رفت ندیدتش.

لعنت ! فکر کنم باید این قضیه رو ول کنم‌. نباید بهش اینجوری احساس گناه بدم و کاری کنم که حس بدی داشته باشه. خب مسلما دلش نمیخواد تا ابد به من چسبیده باشه. فکر کنم تا الان هم به خاطر بچه داره باهام کنار میاد.

فکرش بهم کلی غصه میداد و تمام اعتماد بنفسم و می دزدید.

زیاده روی کردم. میدونم باید دست از اینطوری چسبیدن بهش بردارم و اینطوری دیوونه ش نکنم اونم وقتی که واضحه نمیخواد. وقتی دکتر توی اتاق اومد تا بگه وقتش شده، اشک از روی گونم پایین چکید. یونگی هنوز برنگشته بود. من حتی هیونگ یا ددیم رو پیشم نداشتم برای همین ترسیده بودم.

دکتر لبخند زد و گفت :" پارتنرت برمیگرده؟"

نگاهمو پایین انداختم و درحالیکه با گوشه ی ملافم بازی می کردم گفتم:" نمیدونم. میشه کارو انجام بدیم و زودتر تموم کنیم؟"

می دونستم که باید قوی بمونم و باید این رو خودم به تنهایی انجام بدم. هیچ کس قرار نیست تا ابد باهام مثل بچه ها رفتار کنه و ازم مراقبت کنه. بالاخره باید یه زندگی رو شروع کنم و بتونم مدیریتش کنم. با یونگی یا بدون یونگی، با جین یا بدون جین. من یه بزرگسالم و باید مثل یه بزرگ سال رفتار کنم نه به بچه ی لوس.

خدای من؛ چرا حالا متوجه ش شدم و چرا انقدر آزار دهنده ست؟

دکتر اخم کرد و گفت:" مطمئنی میخوای تنها انجامش بدی؟ اگر تو مسیرش جایی گیر کرده و دیر میرسه یکم دیگه میتونیم صبر کنیم."

این رو توذهنم بررسی کردم. اون حداقل بالای یک ساعته که رفته و خودشم خوب می دونسته که بچه ممکنه هرلحظه بدنیا بیاد، واضحه که قرار نیست برگرده. شاید هم اصلا از خیرم گذشته. از خیرمون. قضیه رو زیادی جلو بردم.

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now