کشش (اشتیاق) | Crave
58
از دید سوک جین
یک جفت بازوی قوی دور کمرم حلقه شدن:" جینی، بیبی، حالت چطوره؟"
با شنیدن صدای همسرم که چونه اش رو روی شونه ام گذاشت لبخند زدم و به نگاه کردن به بازتاب خودم توی آینه ادامه دادم. اضطراب داشت دیوونم می کرد. اون با چال روی گونه اش بهم لبخند زد و از توی آینه بهم نگاه کرد، گفتم:" من خوبم."
ادامه داد:" ما واقعا به هم میام و کنار هم عالی به نظر میایم. تو اینطور فکر نمی کنی؟"
وقتی این رو کنار گوشم زمزمه کرد، با سر تایید کردم و اشک توی چشم هام حلقه زد:" دوستت دارم، کیم نامجون."
لب هاش روی گونه ام فشرده شدن، گفت:" نه به اندازه ای که من دوستت دارم، سوک جین." یک قدم به عقب برداشت و دستی روی باسنم کوبید، گفت:" باید آماده شیم."
آب دهنم رو قورت دادم، کمی نامطمئن پشت سرش راه افتادم. امروز، روز تمرین شام مون بود.
من هیچ مشکلی با اینکه یک مراسم خیلی فانتزی ای هم نگیریم نداشتم اما نامزد عزیزم فکر نمی کرد این به اندازه ی کافی خوب باشه. جیمین و جونگ کوک با تمام قوا داشتند کمکم می کردن. ظاهرا جونگ کوک تصمیم گرفته بود که کمی بیشتر از اونچه که خواسته بود از مدرسه مرخصی بگیره، پیش خانواده بمونه و مرخصی مرتبت به خانواده بگیره.
مارک و بم بم دو هفته پیش بدون اون برگشتن مدرسه. یکم براشون احساس بدی داشتم اما در کنار اون خوشحال بودم که دوباره کوکیم رو خوشحال در کنار خودم داشته باشم. همه چیز درست مثل قدیم ها به نظر میاد.
بچه ی جیمین سه هفته ی دیگه قراره به دنیا بیاد، برای همین هم ما قرار گذاشتیم عروسی مون رو عجله ای توی یک هفته برگذار کنیم تا اون هم بتونه شرکت کنه. من حسابی هیجان زده ام و این داره دیوونه ام میکنه. واقعا قراره ازدواج کنم!
صداش توی گوشم رسید که گفت:" بیبی؟"
سرم رو به سمتش چرخوندنم و متوجه شدم که نامجون منتظرمه، یک نگاه نگران روی صورتش بود، گفت:" مشکلی پیش اومده؟ نکنه داری نظرت رو راجع به ازدواج عوض میکنی؟"
گفتم:" نه نه! معلومه که نه." لبخند زدم و گفتم:" فقط داشتم به اینکه همه چیز چقدر برام غیر واقعیه فکر می کردم."
جلو رفتم و انگشت هامون رو بهم دیگه متصل کردم، ادامه دادم:"من واقعا خوشحالم. خوشحال تر از خوشحال. واقعا هیجان زده ام! اینکه تو قراره به من تعلق داشته باشی و مال هیچ کس دیگه ای نشی."
با خوشحالی گفتم، صورتش رو توی دست هام گرفتم تا ببوسمش و با لحن کرمآلودی ادامه دادم:" این محلت به من داده میشه که به مهربون ترین، خوب ترین و زیباترین مردی که تا حالا دیدم متصل بشم. و از اینکه میدونم چقدر قراره همه بهم حسودیشون بشه خوشحالم."
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...