16.

5.8K 759 180
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

16

از دید سوک جین

با دیدن اینکه یونگی از دفتر خارج شد، زیر لب گفتم:" اون خیلی عوضیه."

حتی یک ذره هم برای خراب کردن برادر کوچولوی من متاسف نبود. آخه کی چنین کاری میکنه؟ عوضی ها! اینجور آدم ها این کارهارو میکنن.

نامجون از پشت سرم با دهن بسته خندید و دستش رو، روی شونه ام گذاشت:" ولش کن، کارت تموم شد؟" پرسید، بعد از بالا روی فایل هایی که تمام روز به مرتب کردن شون گذرونده بودم نگام کرد.

از نزدیکیش کمی سرخ شدم، گفتم:" آ-آره." و خدارو شکر به نظر نمی اومد که متوجه سرخ شدنم، شده باشه.

ازم دور شد، گفت:" خوبه. من دارم از گرسنگی میمیرم. بیا بریم ناهار بخوریم." و بعد به سمت دفترش برگشت تا وسایلش رو برداره.

بلند شدم و کمی بدنم رو کش و قوس دادم و بعد هم با بی خیالی دستم رو انداختم که کتم رو بردارم که، لحظه ی آخر پام از پشت صندلی لیز خورد. در حالی که نفسم حبس میشد خیلی محکم روی زمین افتادم و زانوم به خاطرش خراش افتاد. سعی کردم. واقعا خیلی سعی کردم بزرگ بمونم، اما همون دقیقه که نامجون به خاطر صدای بلند دوید توی اتاق؛ دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم و ناله ام بلند شد. اون کنارم زانو زد، دستاش رو توی موهام کشوند:" پسرکوچولوی خودم چی شده؟"

و با همین کلمه؛ من کنترلم رو از دست دادم و در حالی که اون به سمتم دست هاش رو دراز کرد، یه گریه ی بلند از بین لب هام رها شد و دست هام رو به سمتش دراز کردم، برای ددیم.

همون جور که من رو بلند می کرد تا روی میزش بنشونه، گریه کردم. یک نقطه روی شلوارم داشت قرمز میشد و اون سعی داشت من رو آروم کنه:" هیــش، بیبی، ددی درستش میکنه. میخوای بوسش کنم خوب شه و روش چسب زخم بزنم؟"

این جوری پرسید و آروم پاهام رو مالید تا آرومم کنه. منم در حالی که چشم هام رو می مالیدم سر تکون دادم، گفتم:" د-درد میکنه."

پیشونیم رو بوسید:" میدونم، شیرینم. بیا این رو بزنیم کنار تا بهتر ببینیم."

دکمه های شلوارم رو باز کرد تا اون رو پایین بکشه، نالیدم. اون وقتی شلوارم رو در آورد و زخم عمیق زانوم رو نمایان کرد. خون داشت ازش می چکید و با دیدنش گریه هام بلندتر شد:" ددی! من دارم میمیرم!"

اون در حالی که به نظر می رسید سرگرم شده، لب هاش رو محکم روی هم فشار داد. من با دیدن این موقعیت لب هام رو جمع کردم، گفتم:" کمکم کن!"

از فریادم ریز ریز خندید و بعد چندتا دستمال برداشت تا خون رو پاک کنه. من از دردش نالیدم و پام رو توی سینه ام بغل کردم:" نه! داری بدترش میکنی."

آروم نفس کشید، با کسالت گفت: "نه، بیبی. باید تمیزش کنم."

محکم سر تکون دادم و بعد از میزش پایین پریدم و سعی کردم فرار کنم. در حالی که بی شلوار اطراف اتاق می دویدم فقط بهم زل زده بود و من فریاد کشیدم:" نه، نه، نه!"

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now