کشش (اشتیاق) | Crave
48
از دید جیمین
این رمزیه!
"خدا لعنتت کنه، جیمین! اگه همین الان این در لعنتی رو باز نکنی وقتی بیام بیرون حسابت رو می رسم..."
با چرخوندن چشمام و یک اخم، با جمع کردن لب هام، زبونم رو بیرون آوردم و فریادهای دوست پسرم رو نادیده گرفتم. از پله ها پایین رفتم، شکم بزرگم کار رو سخت می کرد که بتونم تند حرکت کنم اما بلاخره از پسش بر اومدم.
خودم به آشپزخونه رسوندم و وقتی در یخچال رو باز کردم، چشمام گرد شد. هر چیز شیرینی که می تونستم پیدا کنم، تو دستام جمع کردم و کلی خوراکی خوشمزه تو دست گرفتم و در یخچال رو هم با پام بستم و قبل از اینکه کسی بتونه من رو ببینه دویدم و برگشتم به اتاقم.
ریز ریز با خودم خندیدم، همه ی خوراکی ها رو توی کمدم خالی کردم و یک شکلات تخته ای بزرگ برداشتم و شروع به خوردنش کردم، همین طور که داشتم می خوردمش در اتاقم محکم باز شد و چشمم به یک تهیونگ باردار معذب افتاد.
اون شروع کرد:" عاام، مینی؛ چرا یونگی داره برای کمک فریاد میزنه؟"
بهش لبخند زدم و شونه هام رو بالا انداختم:" به خاطر اینکه توی کمد گیرش انداختم و درش رو قفل کردم."
چشم های تهیونگ گرد شد، اون سرش رو تکون داد و برگشت بالای پله ها تا دوست پسر بدبختم رو آزاد کنه. چند دقیقه ی بعد صدای پاهای عصبانی که از پله ها پایین اومدن رو شنیدم و این باعث شد سریع خوراکی های خوشمزه ام رو با حس مراقبت پنهان کنم.
یونگی غرید و در اتاقم رو با لگد باز کرد و شروع کرد:" تو حرومزاده ی کوچولو! تو یک دیوونه ی لعنتی ای! واقعا دیگه نمیتونم! تمومه! چطور جین میتونست این همه مدت طولانی تنهایی مراقب تو باشه؟!" صورتش از عصبانیت قرمز شده بود.
این باعث شد لب پایینیم از ناراحتی شروع به لرزیدن کنه. تا اینکه جین و نامجون اومدن توی راهرو، وسط این جیغ و دادها. اشک توی چشمام پر شد و من شروع کردم بهشون نگاه کردن.
جین به حالت دستوری گفت:" باز دوباره چه کوفتی در جریانه؟"
یونگی با انگشتش اشاره کرد و در حالی که از عصبانیت داشت می لرزید، گفت:" اون هرزه ی کوچولو من رو توی کمد خودم گیر انداخته و در رو قفل کرده! به خاطر اینکه من بهش کیک بیشتر ندادم! به خاطر اینکه دکتر گفته نباید این همه شیرینی بخوره چون ممکنه روی بچه تاثیر بد بذاره! این احمقانه و مسخره هست."
وقتی این رو گفت همه برگشتن و با تعجب به من نگاه کردن، من سرم رو از خجالت انداختم پایین و با ناله گفتم:" بـ-ببشید، ددی. من فـ-فقط خیلی گرسنم بود..." و در حالی که گریه می کردم، چشمام رو مالیدم:" آ-آخه دست خودم که نیست!"
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...