قسمت خیلی طولانیه و در کل 4 قسمت دیگه تا پایان مونده پس اگر دوستش داشتید نظر حسابی بدید.
کشش (اشتیاق) | Crave
61
از دید سوک جین
در حالی که می نالیدم و به عقب تکیه میدادم، گفتم:" بالاخره میخوای بهم بگی کجا میخوایم بریم؟" همسرم به سمت مقصدمون رانندگی می کرد، یک نیشخند روی صورتش بود.
گفت:" وقتی برسیم اونجا می بینی، بیبی بوی. صبور باش."
چشم هام رو چرخوندم، غر زدم:" تو که میدونی من صبر ندارم. اصلا نباید صبر وجود می داشت." دست هام رو جلوی سینه ام حلقه کردم و لب هام رو ورچیدم، نفسم رو بیرون دادم و خودم رو کش دادم. خوشحالم که کت و شلوارم رو عوض کردم و حالا یک بلوز سفید دکمه ای و شلوراک راحت پوشیدم. البته این رو میدونم که اون داره من رو یک جای ساحلی میبره به خاطر اینکه چیزهایی که گفته بود بسته بندی کنم چنین وسایلی بود اما بهرحال خب فکر کنم الان بهتر باشه صبر کنم و یک چرتی بزنم. نمیدونم چقدر زمان خواهد برد تا به خونه ی موقتمون برسیم. صندلیم رو خوابوندم، دراز کشیدم بعد چشم هام رو بستم و سعی کردم طوری دراز بکشم که برای مدت طولانی راحت باشم.
***
" جین، عزیزم؟"
وقتی چنین چیزی رو شنیدم چشم هام رو به آرومی باز کردم، خمیازه کشیدم، گفتم:" رسیدیم؟"
سر به تایید تکون داد و بیرون رفت. هوای بیرون تاریک بود. گوشیم رو از توی جیبم بیرون کشیدم تا زمان رو ببینم که دیدم تقریبا 9 شبه. یک میس کال از____
اما قبل از اینکه ببینم چی شده نامجون اومد و گوشی رو از دستم گرفت.
" قرار نیست بذاری هیچ چیز حواست رو پرت کنه. امشب فقط در مورد من و توئه، بیبی." بهم چشمک زد، گوشی رو توی یکی از چمدون هایی که حتی نفهمیدم کدوم بود فرو برد. نفسم رو رها کردم، تایید کردم و از ماشین بیرون اومدم.
خب فکر کنم حق با اون باشه. فقط یک حس عجیبی دارم. انگار یک چیزی اتفاق افتاده و یک چیزی درست نیست. البته شاید فقط عصبیم؟! سری تکون دادم و سعی کردم آروم باشم. آخه چرا باید اینقدر عصبی باشم. من هر شب کنار همین مردی که دوستش دارم به خواب میرم و هیچ چیزی قرار نیست متفاوت باشه به جز جای خوابیدن مون. همین.
پرسیدم:" میتونیم بریم شنا؟" و کمکش کردم ساک ها رو ببره سمت هتل.
هتل واقعا بی نظیر بود و واقعا نمیتونم برای دیدنش توی نور صبح صبر کنم. خیلی هیجان انگیزه.
اون دست هامون رو توی هم گره کرد، گفت:" البته، عزیزم. فقط قبلش بذار جا گیر بشیم."
به سمت میز رزروشن رفتیم و درحالی که نامجون چیزهایی رو که برای آخر هفته رو رزرو کرده بود رو مرتب می کرد و صحبت می کرد، گوش میدادم. زن مسنی که پشت رزروشن بود کلید کارتی اتاق مون رو بهش داد و به سمت اتاق مون راه افتادیم. من پشت سر نامجون به سمت آسانسور راه افتادم و در حالی که کیف ها رو زمین می ذاشتم با خستگی به گوشه ای تکیه دادم. تمام مدت، جشن مون توی سرم تکرار می شد. انجامش داده بودیم. ما واقعا ازدواج کرده بودیم.
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...