خوشحال میشم به پروفایلم سر بزنید و بقیه داستان هام رو هم بخونید. ✨
کشش (اشتیاق) | Crave
65 – قسمت پایانی
از دید جونگ کوک
ترک کردن هوسوک و تهیونگ و بر گشتن به مدرسه کار سختی بود. هر چند، بخش سخت ترش این بود که جلوی خوابگاهم بایستم و بترسم برم تو. می ترسیدم کسایی که دوست دارم و ازشون خوشم اومده و قدرشون رو میدونم، ناامید کنم.
خودم رو محکم کردم، دستگیره رو چرخوندم و وارد اتاق شدم. دو نفری داشتن ویدیوگیم بازی می کردن و با دیدن من متوقفش کردن. مارک از جاش پرید و فورا به سمت من اومد و من رو توی دست های قویش بغلم گرفت.
من هم محکم بغلش کردم، نگاهم از پشت شونه هاش به بم بم افتاد که روی زمین بود و شک داشت که بلند شه یا نه. فقط همینطوری با ناراحتی و احساس گناه به من زل زده بود.
مارک گونه ام رو بوسید، گفت:" تنهاتون میذارم تا حرف بزنید."
مارک برنامه ام رو می دونست که قصد دارم این برنامه ی درسی رو کنسل کنم و برگردم خونه. قبلا ازش خواسته بودم به بم بم نگه؛ چون می خواستم خودم حضورا و شخصا باهاش صحبت کنم.
بم بم لبخند کوتاهی بهم زد و در حالی که انگار شک داشت، اومد و رو به روم ایستاد. منم کمی معذب بودم.
گفتم:" سلام."
جواب داد:" سلام." و در ادامه گفت:" من بابت کاری که چند هفته ی پیش کردم متاسفم. واقعا چنین منظوری نداشتم." و به آرومی بازوم رو لمس کرد.
بهش لبخند زدم، دستش رو توی دستم گرفتم، گفتم:" اشکالی نداره. تو هنوزم بهترین دوست منی، بم."
نیشخند زد، من رو تو بغلش گرفت و لب هام رو بوسید. اول نرم و شیرین بود اما کم کم هر لحظه شدت و حرارت بوسه بیشتر می شد. در حالی که نفسم بند اومده بود، یکم ازش عقب کشیدم و به چشم هاش نگاه کردم، گفتم:" من باید یک چیزی بهت بگـــ"
اما حرفم رو قطع کرد، گفت:" داری ترکمون میکنی، مگه نه؟" غم توی صداش برگشت و ادامه داد:" درک می کنم. میدونستم که از اولشم یک شانس واقعی با هم نداشتیم. مخصوصا با وجود اون دو نفر. کاملا مشخصه که چقدر دوست شون داری."
سرم رو به سمت دیگه ای چرخوندم، تایید کردم:" من واقعا تو رو هم دوست دارم، خیلی."
اون نفسش رو رها کرد، گفت:" فقط نه به اندازه ی کافی."
تایید کردم:" آره. انگار کافی نیست." و حس بدی راجع به حرفی که میزدم داشتم اما به هر حال ادامه دادم:" من متاسفم. اما تو مارک رو داری."
گفت:" اما وقتی که تو اینجا نیستی، انگار هیچ چیز مثل قبل نیست. تو اون کس دیگه ای بودی که ما رو بهم رسوندی، میدونی؟ من نمیدونم واقعا مارک میخواد با من بمونه یا نه. فکر کنم فقط برای اینکه به تو نزدیک بشه با من هم کنار می اومد."
ESTÁS LEYENDO
Crave | Per Translation
Fanficکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...