کشش (اشتیاق) | Crave
42
از دید جیمین
مدرسه بدون جونگ کوک خیلی ناخوشاینده. حتی با اینکه حتی با اینکه خیلی سعی کردم عذرخواهی کنم جوهیون به سمتم حتی نگاهم نمیکنه. اون ظالم یا همچین چیزی نیست، فقط نادیدم میگیره.
الان تنهام. من هیچ وقت شانس دوست پیدا کردن نداشتم،پس فقط دست هام رو دور پیراهن بزرگم حلقه کردم و تنها یک گوشه نشستم. ملتمسانه دنبال راه فرار بودم. دلم برای خونه تنگ شده. دلم برای کوکی تنگ شده. دلم...برای یونی تنگ شده.
صداهای خنده و تمسخر رو پشت سرم می شنیدم، دیگه نمیتونم تحمل کنم. از غذاخوری بیرون دویدم به سمت دستشویی فرار کردم. گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم و به جین زنگ زدم:" هیونگ!لطفا بیا منو ببر خونه! دیگه نمیخوام اینجا برگردم! لطفا."
" خدایا،جیمین، چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟ الان میام، باشه؟ آروم باش."
سریع تماس رو قطع کردم و قدم زدم تا وسایلم رو بگیرم و جلوی دفتر منتظر شم. ده دقیقه ی بعد، جین با چهره ی نگرانی رسید:" بچه چیزیش شده؟" زمزمه کرد.
سرم رو پایین انداختم و به نشانه ی منفی تکون دادم:" دیگه نمیتونم اینکار رو انجام بدم. لطفا، نمیشه تو خونه درس بخونم؟"
نفسش رو بیرون داد:" بیا بعدا دربارش حرف بزنیم باشه؟ اول باید با نامجون حرف بزنم."
اخم کردم و گفتم:"چرا؟ اون هیونگ من نیست. چرا اون باید تصمیم بگیره؟!"
بهم لبخند زد و یادآوری کرد:" چون اون یه نابغست و اگر تو بخوای توی خونه درس بخونی پس اون باید معلمت بشه."
کمی سرخ شدم:" اوه. بـ-ببخشید. منم دوسش دارم فقط..."
خندید:" اشکالی نداره. می فهمم. هورمونا..." با حالت رغت انگیزی سرتکون دادم تا خونه رسوندم.
"من باید برگردم اداره. تنهایی میتونی بمونی، مشکلی؟ فکر کنم ته و هوبی بیرون رفتن پس..."
سر تکون دادم:" مشکلی پیش نمیاد. فکر کنم فقط میخوام یه چیزی بخورم و بخوابم."
سرم رو بوسید:" باشه. اگه هرچیزی خواستی فقط زنگ بزن." و مکث کرد و کمی دو دل گفت:" میدونی... میتونی به یونگی هم زنگ بزنی."
با غرغر گفتم :"ولی نمیخوام."
سر تکون داد:" باشه. دوست دارم، مینی. بعدا میام خونه."
"خداحافظ هیونگ."
***
کمی خوابیدم. با صدای باز شدن در خونه و خنده های مردونه بیدار شدم. و البته صدای هیس گفتن ها و صدای بالا رفتن از پله ها به گوشم رسید.
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...