کشش (اشتیاق) | Crave
43
از دید سوکجین
با حواس پرتی خودکارم رو روی میز تکون تکوت دادم، نگاهم به ساعت دوختم. از اون لحظه ای که تنهاش گذاشتم نگران جیمینم. علاوه بر اون چیز دیگه ای که نگرانم میکنه یونگی هم خیلی زود از سر کار رفت خونه.
میترسم یک موقع برنامه ای برای ناراحت کردن و صدمه زدن به جیمین نچیده باشه.
اون ها مدتی میشه که با هم حرف نزده بودن، منم خیلی سخت تلاش کرده بودم که دخالتی نکنم و این در اصل یکمی عصبانیم میکنه باعث میشه که من اینجا یکم طرف یونگی رو بگیرم. از اینکه بخوام طرف اون رو بگیرم خیلی متنفرم. من باید 100% حق رو به جیمین بدم اما الان میتونم ببینم که بی دلیل داره کله شق بازی درمیاره.
کسی پرسید:" سر رئیست شلوغه؟"
نگاهم رو بالا آوردم و متوجه نیشخند جاشوا ی لعنتی شدم. میدونم که روی دوست پسر من کراش داره. به سمت عقب خم شدم و دستام رو جلوی سینه ام حلقه کردم:" معلومه که سرش شلوغه. اینجا کارهای مهم تری نسبت به سر و کله زدن با توی لاس زن داره."
با این حرفم نیشخند زد و گفت:" اوه واقعا؟! مثل چه کاری؟ اینکه با توی بچگونه سر و کله بزنه؟ خدای من، واقعا براش متاسفم. اون این همه سخت کار میکنه آخرشم باید پرستاری بچه ی عجیبی مثل تو رو بکنه؟ تو حتی مثل یک بچه ی نوپا مداد شمعی هم داری؟!"
وقتی این حرف رو زد نگاهش رو مداد شمعی و کتابای نقاشیم که روی میز رهاشون کرده بودم و یادم رفته بود جمع شون کنم، افتاد.
رنگ از صورتم پرید، خیلی سریع اونا رو توی کشوم فرو کردم. اون سرش رو تکون داد و خندید:" چه بامزه اما فکر کنم وقتشه که اونم بالاخره با یک مرد بزرگ و بالغ که بتونه نیازهاش رو برطرف کنه و توی رابطه باهاش مساوی بشه، در کنارش باشه. واقعا فکر نکنم تو از پس چنین چیزی بر بیای."
دهنم رو باز کردم تا اعتراض کنم اما اون نیشخند زد:" حتی میتونم شرط ببندم که حتی نمیتونی راضیش کنی."
بهش چشم غره رفتم و گفتم:" منظورت چیه؟"
"خب اگه منظورم واضح نبوده؛ باید بگم منظورم توی رابطه و سکسه. تو با یا نگاه بهت هم میشه فهمید که باکره ای و هیچ تجربه ای نداشتی. اگه نامجون اونجوری که تو داری ادعا میکنی با تو قرار میذاره، هیچ راهی وجود نداره که بتونه خودش رو نگه داره. یک مرد یه سری نیازها داره، میدونی؟ شایدم نه، یک بچه ای مثل تو فکر نکنم چنین چیزایی رو بدونه."
چند باری پلک زدم و سعی کردم یه راهی برای جواب دادن بهش پیدا کنم تا تابلو نشه که حق با اون بوده اما همون لحظه در باز شد و نامجون سرش رو آورد بیرون: "اوه، جاشوا! خوب شد که اومدی. لازم بود که یه سری برگه ها رو برام بررسی کنی و ببینی اوضاع چطوره."
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...