15.

6K 774 68
                                    

شرط رای ۱۵۰

کشش (اشتیاق) | Crave

15

از دید جیمین

با صدای بستن شدن در، چشم هام باز شد. چشم هام رو مالیدم، سعی کردم به یاد بیارم کجام و چه اتفاقی برام افتاده. خیلی طول کشید، اما بالاخره فهمیدم توی تخت یه فرد دیگه خوابیدم.

یونگی هم زیرم خواییده، دست هاش یکم شل دور کمرم حلقه شده. و ظاهرا آب دهنم یکم روی بلوزش رفته بود. در حالی که سرخ شدم، خیلی سریع تا جایی که تونستم پاکش کردم و وقتی از تخت اومدم پایین عروسکم رو توی بغلم گرفتم.

چند دقیقه به پسری که با تمام وجود می خواستم شاهزاده ی رویاهام باشه نگاه کردم. به نظر نمی اومد اون بخواد همچین نقشی رو داشته باشه، تا الان این رو متوجه شده بودم. اون کاملا این رو برام واضح کرده بود؛ اینکه فقط میخواد از بدنم استفاده کنه. این تمام چیزیه که من برای اون هستم.

یه بچه ی بزرگ که اون فقط به خاطر اینکه فکر میکنه من خوشگلم، تحملش میکنه.

لب هام روی هم فشار دادم، به آرومی از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه رفتم. دیدم کوکی داره با تهیونگ و هوسوک میخنده.

وقتی چشمم به جین افتاد مکث کردم. لعنت. سرم رو از شرم پایین انداختم و متوجه شدم یه نگاه پر شماتت و ناراضی؛ نگاهی که کارم مورد تاییدش نبود؛ بهم انداخت، اما چیزی نگفت.

از این نگاهش متنفرم اما میدونم که لیاقتم همینه. کنار کوکی نشستم و یه بشقاب بهم دادن. هیچ کس چیزی درباره ی جو سنگین اتاق نگفت، من هم واقعا ازشون ممنون بودم.

تو سکوت خوردم، جین بلند شد و رفت برام از خونه ی خودمون لباس مدرسه و کوله پشتیم رو بیاره. بعد هم در سکوت، اون ها رو گرفتم و رفتم توی حموم که عوض کنم. لباس هام رو عوض کردم، شلوار زاپ دار و تی شرت مشکی مورد علاقم رو پوشیدم و موهام شونه زدم و صورتم شستم، بعدش هم اومدم دم در پیش کوکی.

می خواستم با جین حرف بزنم اما اون من رو نادیده گرفت. با اینکه سعی کردم، حتی همون نگاهش که من رو باهاش نادیده می گرفت و توجه زیادی بهم نداشت ازم دریغ کرد. تصمیم گرفته بود باهام صحبت نکنه. که این یه جورایی بیشتر از اینکه بخواد سرم فریاد بکشه، اذیتم می کرد. می دونستم لیاقت این تنبیه رو دارم. کوکی شونه ام رو مالید و در حالی که آرومم می کرد هر دومون به سمت اتوبوس مدرسه رفتیم.

****

واقعا نمی تونستم توی کلاس هام تمرکز کنم، هیچ چیز از چیزایی که یاد گرفتم یادم نمی اومد. البته اگر چیزی یاد گرفته بودم.

تنها چیزی که می تونستم ذهنم روش متمرکز کنم طوفانی بود که بین من و هیونگم قرار بود اتفاق بی افته، می دونستم که از دستم عصبانیه. وقتی که رفتیم ناهار، کوکی زیر لب گفت:" هی، مشکلی نیست."

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now