کشش (اشتیاق) | Crave
46
از دید سوکجین
وقتی سرم رو از روی کیک شکلاتیم بلند کردم و با سلام دادن نامجون مواجهه شدم، اون اومد توی آزشپزخونه ی تاریک و جلوم شروع به گشتن چیزی کرد. اینقدر به نظر وحشتناک می اومد که یک لحظه ترسیدم.
خجالت می کشم اما باید اعتراف کنم یک چند روزی ازش دوری می کردم. فقط... نمیدونم چطوری از این شوکی که بهم وارد شده بیرون و باهاش کنار بیام.
نفسش رو رها کرد و گفت:" نگران نباش من فقط خیلی تشنم بود. یک دقیقه دیگه میرم."
دستش رو برای بطری آب دراز کرد و قدم زنان دور شد. بدون اینکه حتی فکر کنم؛ دستم رو به سمتش دراز کردم و بازوش رو گرفتم.
در حالی که از خودم متنفر بودم، این رو به آرومی ازش پرسیدم:" ص-صبر کن. میشه حرف بزنیم؟"
چشم هاش از تعجب گرد شدن، گفت:" واقعا؟"
سرم رو پایین انداختم و گفتم:" من واقعا برای رفتارهای اخیرم متاسفم. فکر کنم...فقط واسش آماده نبودم." اعتراف کردم، ادامه دادم:" این بیش از هر چیزی بهم صدمه میزنه که بدونم اونقدری بهم اعتماد نداشتی که حقیقت رو بهم بگی."
به نظر می اومد که دچار احساس گناه شده؛ چون گفت:" میدونم که این درست نبود. باید قبل از اینکه ازت بخوام مال من باشی بهت می گفتم. اما از یک طرف هم این نشون میده که چقدر دوستت دارم که می ترسیدم ترکم کنی. میدونم احمقانه بود." سرش رو توی دستاش گرفت و پایین انداخت.
دستام در حالی که دور بازو و شونه هاش حلقه می شدند، کمی لرزیدن اما خم شدم و گونه اش رو بوسیدم.
"من دوستت دارم، جونی. خیلی خیلی زیاد دوستت دارم. فقط خیلی ترسیدم. اینکه برای همیشه ترکم کنی."
سرش رو بالا آورد، در حالی که گونه ام رو نوازش می کرد، گفت:" واقعا اوضاع اونقدر بد نیست. منظورم اینکه، باید خیلی مراقب باشم اما اوضاع مون خیلی هم افتضاح نیست. من سالمم و مرتب داروهام رو مصرف میکنم. دکتر گفته حالم خوبه."
به جلو خم شدم و لب هاش رو بوسیدم، گفتم:" من به خاطر اینکه این مدت ازت دوری می کردم و باهات بدجنس بودم متاسفم. واقعا اینکه تو چه حالی داری رو در نظر نگرفته بودم و آره، تو باید زودتر از اینها بهم می گفتی اما درک می کنم که چرا نگفتی."
بوسه ی بین مون رو عمیق تر کرد و گفت:" دوستت دارم، جینی. واقعا نمیخوام از دستت بدم و امیدوارم که هرگز کاری نکنم که بهت صدمه بزنه یا تو رو به خطر بندازه."
نگاهی به دستامون که توی همدیگه قرار گرفته بودن انداختم و کمی مضطرب گفتم:" من هنوزم... هنوزم میخوام که توی تخت بهم عشق بورزی. میتونیم مراقب باشیم و من کاملا بهت اعتماد دارم. لطفا... من میخوام اون رو تجربه ش کنم و فقط هم میخوام که با تو باشه." ازش خواهش کردم، اون کمی لرزید در حالی که می نالید از من عقب کشید.
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...